رعدهلغتنامه دهخدارعده . [ رَ دَ / دِ ] (ع اِ) رَعدَة. لرزه . جنبش . تشنج . (فرهنگ فارسی معین ). رعشه . لرزه . لرز. ارتعاش . ارتعاد. لرزش . اضطراب و آن مقدمه ٔ رعشه باشد. (یادداش
رادهلغتنامه دهخداراده . [ رادْ دَ ] (ع اِ) به اصطلاح کتابت علامت و یا عددی که بر بالای سطری گذارند تا دلالت کند و نشان دهد کلام محذوف و از تو افتاده ای را که در حاشیه نوشته اند.
رعدةلغتنامه دهخدارعدة. [ رِ دَ] (ع اِ) رَعدَة. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). لرزه ای که از ترس و جز آن عارض شود. (از اقرب الموارد). رجوع به رَعدَ
رعدةلغتنامه دهخدارعدة. [ رِ دَ] (ع اِ) رَعدَة. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). لرزه ای که از ترس و جز آن عارض شود. (از اقرب الموارد). رجوع به رَعدَ
ارتعادلغتنامه دهخداارتعاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص )لرزیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).ارتعاش . لرز. لرزه . لرزش . رعدَه . جنبش : همچو قاضی باشد او را ارتعادکی برآید ی
ارزیزلغتنامه دهخداارزیز.[ اِ ] (ع اِ) لرز. لرزه . (منتهی الأرب ). رِعدَه . (اقرب الموارد). || خستگی نیزه . (منتهی الأرب ). || طعن الثابت . (اقرب الموارد). || یخ ریزه . (منتهی ا
انجاجلغتنامه دهخداانجاج . [ اِن ْ ن ِ ] (اِ) حب انجاج ؛ حبی است مرکب هندیان را که در فالج و لقوه و صرع و رعده و خشکی اعصاب بکار است . (یادداشت مؤلف ).