رعانلغتنامه دهخدارعان . [ رِ ] (اِخ ) نام جایگاهی است در بین صفرا و ینبع و در آنجا چشمه و نخل است . (از معجم البلدان ).
رعانلغتنامه دهخدارعان . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَعن به معنی بینی ساره ٔ کوه . (آنندراج ). ج ِ رعن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دماغه ٔ کوه بلند. (از معجم البلدان ).
راعنلغتنامه دهخداراعن . [ ع ِ ] (ع ص ) فاسد و زشت . || احمق و نادان . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). رجوع به راعنا و راعناگوی شود.
راندگویش اصفهانی تکیه ای: bešrunâ طاری: bešrunâ طامه ای: boyrund طرقی: bešrânâ / bešrâmâ کشه ای: bešrâmâ نطنزی: bašrund / bašrunâ
رانددیکشنری عربی به فارسیمرز , کنار , حاشيه , لبه , برامدگي لبه طبقات سنگ , نوار , تسمه ء اهني , تکه دراز گوشت , بصورت نوار يا تسمه دراوردن
رولانلغتنامه دهخدارولان . [ رَ ] (اِخ ) زمینی است در مدینه در میان جرف و رعانه ، و مشرکان در عام الخندق بدانجا فرود آمدند. (از معجم البلدان ).
رعنلغتنامه دهخدارعن . [ رَ ] (ع اِ) تندی که از کوه بیرون خاسته بود. (از مهذب الاسماء). بینی پیش آمده ٔ کوه . (ناظم الاطباء).ج ، رُعون و رِعان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اق
غمارلغتنامه دهخداغمار. [ غ ِ ] (اِخ ) رودباری است به نجد. (منتهی الارب ). نام وادیی در نجد و گفته اند ذوالغمار نام جایی است . قعقاع بن حریث گوید : تبصر یا ابن مسعودبن قیس بعینک
اروندلغتنامه دهخدااروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) کوهی است . (مهذب الاسماء). کوهی است بدر همدان . (فرهنگ اسدی ). کوه الوند . (سروری ) (غیاث اللغات ). نام کوهی است بسیار سبز و خرم و شهر ه