رعادةلغتنامه دهخدارعادة. [ رَع ْعا دَ ] (ع ص ، اِ) یا رعاد. ماهی الکتریسیته دار. (یادداشت مؤلف ) : منهم [من الصابئین ] من حرم علیه السمک خوفاً ان یکون رعادة. (آثار الباقیة).- ما
راعدةلغتنامه دهخداراعدة. [ ع ِ دَ ] (ع ص ، اِ) ابر با بانگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از المنجد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ابر با رعد. (مهذب الاسماء). ابر باتندر. (یادد
رادةلغتنامه دهخدارادة. [ دَ ] (ع ص ) (از: رود) امراءةرادة؛ زنی که در خانه ٔ همسایه بسیار آمد و رفت نماید. (منتهی الارب ). رؤدة. || ج ِ رائد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع
رادةلغتنامه دهخدارادة. [ رادْ دَ ] (ع اِ) چوبی است در مقدم گردون که به پهنا بسته میشود میان دو چوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فایده ؛ گفته میشود: هذا الامر ل
رأدةلغتنامه دهخدارأدة. [ رَءْ دَ ] (ع اِ) مؤنث رأد. زن جوان نیکو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء) (آنندراج ). زن خوبروی از لحاظ تشبیه به شاخه ٔ تر و تازه . (از
رادهلغتنامه دهخداراده . [ رادْ دَ ] (ع اِ) به اصطلاح کتابت علامت و یا عددی که بر بالای سطری گذارند تا دلالت کند و نشان دهد کلام محذوف و از تو افتاده ای را که در حاشیه نوشته اند.
رعادلغتنامه دهخدارعاد. [ رَع ْ عا ] (ع اِ) نوعی از ماهی که با بسودن آن دست و بازو لرزان گردد چندانکه آن ماهی زنده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). عرونه ؛ قسمی
فترةلغتنامه دهخدافترة. [ ف َ رَ ] (ع اِمص ) سستی . (منتهی الارب ). ضعف و شکستگی . (اقرب الموارد). || (اِ) زمان میان دو پیامبر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سمکه رعاده . (فه
غرندهلغتنامه دهخداغرنده . [ غ ُرْ رَ دَ / دِ ] (نف ) شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد. و بر دیگر سباع نیز اطلاق کرده اند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از صحا
رعدلغتنامه دهخدارعد. [ رَ ] (ع اِ) بانگ ابر. (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). تندر. ج ، رُعود. (مهذب الاسماء). تندر و بانگ ابر و صدای غرشی که همراهی می کند ب
رادةلغتنامه دهخدارادة. [ دَ ] (ع ص ) (از: رود) امراءةرادة؛ زنی که در خانه ٔ همسایه بسیار آمد و رفت نماید. (منتهی الارب ). رؤدة. || ج ِ رائد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع