رطبدیکشنری عربی به فارسیباراني , نمناک , تر , نم , مرطوب , نمدار , ابدار , بخاردار , مرطوب ساختن , نمدار کردن , گريان , پر از اب , خيس , باراني , اشکبار , تري , رطوبت , تر کردن , مرطو
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ ] (ع مص ) سپست تر خورانیدن ستور را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سپست دادن . (دهار). || سپست درودن . (تاج المصادر بیهقی ). || رطب
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ طَ ] (ع مص ) تر و خشک گفتن . (منتهی الارب ). تر و خشک گفتن . صحیح و ناصحیح گفتن . (ناظم الاطباء).
رتبدیکشنری عربی به فارسیمرتب کردن , ترتيب دادن , اراستن , چيدن , قرار گذاشتن , سازمند کردن , مستعد کردن , ترتيب کارها را معين کردن
رتبلغتنامه دهخدارتب . [ رَ ت َ ] (ع مص ) هر چهار انگشت را فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چهار انگشت را بهم پیوستن . (از اقرب الموارد). || رنجه شدن . (د
رتبلغتنامه دهخدارتب . [ رَ ت َ / رَ ] (ع اِمص ) سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شدت . (از مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). گویند: و ما فی عیشه رتب ؛ ای شدة. (اقرب
رتبلغتنامه دهخدارتب . [ رُ ت َ ] (ع اِ) ج ِ رتبة. (اقرب الموارد). (ناظم الاطباء). و رجوع به رتبت و رتبه شود.
رطب افشانلغتنامه دهخدارطب افشان . [ رُ طَ اَ ] (نف مرکب ) افشاننده ٔ رطب . || کنایه است از گوینده ٔ سخن شیرین : من که نقاش نیشکرقلمم رطب افشان نخل این حرمم .نظامی .
رطب چیدنلغتنامه دهخدارطب چیدن . [ رُ طَ دَ ] (مص مرکب ) رطب بازکردن از نخل ؛ چیدن خرمای تازه : در آن باغ رفته رطب چیدمی وزو دادمی هر که را دیدمی .نظامی (از آنندراج ).
رطب و یابسلغتنامه دهخدارطب و یابس . [ رَ ب ُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تر و خشک . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از دو گونه سخن بی معنی و خوب است : لارطب و لایابس الا فی کتاب مبین . (