رطلغتنامه دهخدارط. [ رَطط ] (اِخ ) یا زط. موضعی است میان فارس و اهواز. (منتهی الارب ). منزلی است بین رامهرمز و ارجان ، اصطخری گفته است که آن را از نواحی خوزستان نوشته اند. (از معجم البلدان ). شگفت آور است که یاقوت (ج 2 ص 791</span
چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت و پرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع )پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده . حرف مفت . دری وری .
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت وپرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت وپرت . چیزی کوچک و بی مصرف . رجوع به خرت و پرت شود.
رطابلغتنامه دهخدارطاب . [ رَ ] (ع اِ) دشنام است مر زنان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلمه ای است که در دشنام و فحش به زن گویند و آن کنایه است از تری آلت وی از بسیاری فجور. (ناظم الاطباء) .
دارالطواویسلغتنامه دهخدادارالطواویس . [ رُطْ طَ ] (اِخ ) بنایی است در دارالخلافه ٔبغداد که المطیع بالله ساخته است . (معجم البلدان ).
حجرالطورلغتنامه دهخداحجرالطور. [ ح َ ج َ رُطْ طو ] (ع اِ مرکب ) حجرالدم شادنه . رجوع به حجرالدم شود.
رطابلغتنامه دهخدارطاب . [ رَ ] (ع اِ) دشنام است مر زنان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلمه ای است که در دشنام و فحش به زن گویند و آن کنایه است از تری آلت وی از بسیاری فجور. (ناظم الاطباء) .
رطاءلغتنامه دهخدارطاء. [ رَ طَءْ ] (ع اِمص ) گولی و حماقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حمق . (اقرب الموارد). احمق شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
حروف شرطلغتنامه دهخداحروف شرط. [ ح ُ ف ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ادات وابستگی . در دستور زبان فارسی ، اگر، هرگاه . (دستور جامع صص 841-843). و در دستور زبان عرب ، اِن ، لو که گاهی حرف شرط است و جمله ٔ جزائی دارد: ان تکرم تک
خرطلغتنامه دهخداخرط. [ خ َ ] (ع مص ) چشم زخم رسیدن به پستان گوسفند. || منجمد و با زرداب بر آمدن شیر از پستان بجهت نشستن بر زمین نمناک . || رسن از دست کشنده ٔ خود در کشیدن ستور و راه خود پیش گرفتن . || دست فرومالیدن بر درخت تا برگ آن فروریزد . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب
خرطلغتنامه دهخداخرط. [ خ ِ ] (ع اِ) شیر چشم زخم رسیده . || شیر بسته و با زرداب از نشستن گوسفند و ناقه بر زمین نمناک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوارطلغتنامه دهخداخوارط. [ خ َ رِ ] (ع ص ، اِ) خران تیزرو. || خران که علف در شکم آنها قرار نگیرد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).