رطلغتنامه دهخدارط. [ رَطط ] (اِخ ) یا زط. موضعی است میان فارس و اهواز. (منتهی الارب ). منزلی است بین رامهرمز و ارجان ، اصطخری گفته است که آن را از نواحی خوزستان نوشته اند. (از
رتلغتنامه دهخدارت . [ رَ / رُ] (ص ) برهنه و عریان را گویند. (برهان ). برهنه و عریان . (ناظم الاطباء). برهنه را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ سروری ). برهنه . (برهان ) (آنندر
رتلغتنامه دهخدارت . [ رَت ت ] (ع ص ، اِ) مهتر. ج ، رُتان ، و رُتوت ، یقال هؤلاء رتوت البلاد؛ ای رؤسائها. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رئیس قوم . پیشقدم آنان . (
رطاآتلغتنامه دهخدارطاآت . [ رَطْ ] (ع ص ) ج ِ رطآء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رطآء شود.
رطانةلغتنامه دهخدارطانة. [ رَطْ طا ن َ ] (ع اِ) شتران بسیار و با هم رفیق که صاحبانشان همراهشان باشند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). رطون . (اقرب الموارد). رجوع
رطآءلغتنامه دهخدارطآء. [ رَطْ ] (ع ص ) زن گول . ج ، رُطْء. (منتهی الارب ). حمقاء. (اقرب الموارد). زن گول و احمق ، ج ، رَطاآت . (ناظم الاطباء).
رطینیلغتنامه دهخدارطینی . [ رُطْ طَ نا ] (ع اِ) رُطَینی ̍. رطینا. (از اقرب الموارد). رجوع به رُطَینا و رُطَینی ̍ شود.