رصلغتنامه دهخدارص . [ رَص ص ] (ع مص ) استوار کردن بنا. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). استوار کردن . (دهار). استوار برآوردن بنا. (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (از تاج المصاد
رثدیکشنری عربی به فارسیوقف کردن , تخصيص دادن به , بکسي واگذار کردن , به ميراث بردن , وارث شدن , از ديگري گرفتن , مالک شدن , جانشين شدن , نخ نما , مندرس
رصدخانهفرهنگ انتشارات معین( ~. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن به نگاه کردن و مطالعة ستارگان می پردازند.
رصدیفرهنگ انتشارات معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب ) 1 - عالم هیئت ، رصدکننده . 2 - راهدار، محافظ راه . 3 - باجگیر.
رصففرهنگ انتشارات معین(رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیچیدن پی را بر پیکان تیر. 2 - پای بر پای پیچیدن . 3 - سنگ بر هم نهادن در بنا.
رصدلغتنامه دهخدارصد. [ رُص ْ ص ِ ] (اِخ ) نام دیهی است از بعدان در یمن . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
رصاصةلغتنامه دهخدارصاصة. [ رَص ْ صا ص َ ] (ع ص ، اِ) بخیل . || سنگ چسبیده بر زمین در کنار چشمه ٔ روان . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رصراصة.
رصاءلغتنامه دهخدارصاء. [ رَص ْصا ] (ع ص ) مؤنث اَرَص ّ: فخذ رصاء؛ ران چسبیده به ران مقابل خود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ران چسبیده به ران دیگر. (آنندراج ) (از منتهی ال
رصادلغتنامه دهخدارصاد. [ رَص ْ صا ] (ع ص ، اِ) شبگرد. || پاسبان شب در سپاه . || گیرنده ٔ باج راه . (از ناظم الاطباء). گیرنده ٔ باج . (فرهنگ فارسی معین ). راه بان . (یادداشت مؤل