رشیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. بالغ، عاقل، کبیر ۲. بلندبالا، بلندقامت، خوشقدوقامت، رشیق ۳. دلیر، شجاع، گرد
رشیدلغتنامه دهخدارشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدة. دهی است . (منتهی الارب ). دهی است در مصر در ساحل نیل . (از نخبةالدهر دمشقی ). شهری است نزدیک اسکندریه . (یادداشت مؤلف ). شهرکی اس
رشیدلغتنامه دهخدارشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن ابوالقاسم . از راویان بشمار است و عمربن علی بن عمر قزوینی ملقب به سراج الدین (متولد 683 هَ . ق .).از او روایت دارد. رجوع به شدالازار ذیل
رشیدخانلغتنامه دهخدارشیدخان . [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدخان جغتایی ، پسراوبحه خان از خوانین چنگیزخان بود و مدتها در کاشغر و توابع فرغانه حکمرانی و سلطنت کرد و در 771 هَ . ق . وفات یافت
غازانلغتنامه دهخداغازان . (اِخ ) فرزند ارغون بن اباقابن هولاکوبن تولوی بن چنگیز، هفتمین ایلخانان مغولی (از هلاکو ببعد) ایران است که از سال 694 تا سال 703 هَ . ق . فرمانروای کشور
خدابندهلغتنامه دهخداخدابنده . [ خ ُ ب َ دَ/ دِ ] (اِخ ) لقب سلطان محمد اولجایتو پادشاه مغولی است که از سال 703 تا 716 هَ .ق . بر ایران و متصرفات مغولی در حوالی ایران حکومت کرد. این