رشنلغتنامه دهخدارشن . [ رَ ] (ع اِ) رَشَن .دهانه ٔ جوی و رود. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || موعد شرب . (ناظم الاطباء). || روزن . (از تاج العروس
رشنلغتنامه دهخدارشن . [ رَ ] (ع مص ) داخل کردن سگ سرخود را در آوند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). سر بردن سگ بود به کاسه و دیگ و امثال
رشنلغتنامه دهخدارشن . [ رَ ] (اِ) نام روز هیجدهم از هر ماه شمسی . (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (از شعوری ج 2 ورق 12). نام روز هیجدهم از ماه پارسی مرادف رش است .
رشنلغتنامه دهخدارشن . [ رَ ش َ ] (اِ) رَشْن . رجوع به رَشَن در معنی «روز هیجدهم ...» و پاورقی آن و همچنین آنندراج و انجمن آرا و تحفةالاحباب شود.
رشنیغلغتنامه دهخدارشنیغ. [ رَ ] (اِ) عام . رشنیق . مقابل سید. در قم و اطراف آن گویند: فلان سید است یا رشنیغ. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رشنیق شود.
رشنیدهلغتنامه دهخدارشنیده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) به معنی بول و غایط است ، از دساتیر نقل شده است . (آنندراج ). شاش . پلیدی . بول . (یادداشت مؤلف ).
رشناوندلغتنامه دهخدارشناوند. [ رُ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. سکنه 626 تن . آب آن از قنات .محصولات آنجا غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رشنشلغتنامه دهخدارشنش . [ رَ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش رزاب شهرستان سنندج . سکنه 250 تن . آب آن از رودخانه و چشمه . محصولات آنجا غلات و لبنیات و مختصر توتون . (از فرهنگ جغر
رشنولغتنامه دهخدارشنو. [ رَ ] (اِخ ) نام اوستایی رش یا رشن ، فرشته ٔ دادگستری است . رجوع به فرهنگ ایران باستان ذیل ص 303 و رش و رشن در همین لغت نامه و ایران در زمان ساسانیان ص 4
رشنانفرهنگ نامها(تلفظ: rašnān) (در اوستایی) منسوب به رَشن که در آئین زرتشتی فرشتهی عدالت است و به معنی عادل و دادگر میباشد ؛ (در فارسی) (رَشن = رش و باران + ان (پسوند نسبت))
رشنیغلغتنامه دهخدارشنیغ. [ رَ ] (اِ) عام . رشنیق . مقابل سید. در قم و اطراف آن گویند: فلان سید است یا رشنیغ. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رشنیق شود.
رشنیدهلغتنامه دهخدارشنیده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) به معنی بول و غایط است ، از دساتیر نقل شده است . (آنندراج ). شاش . پلیدی . بول . (یادداشت مؤلف ).