رشملغتنامه دهخدارشم . [ رَ ] (ع اِ) رَشَم . باران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رَشَم شود. || اثر. (اقرب الموارد). || مهر چوبین که انبار غله و خنور را بدان مهر کنند.
رشملغتنامه دهخدارشم . [ رَ ] (ع مص ) نوشتن و نگار کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). نوشتن . (از اقرب الموارد) (از نشوءاللغة ص 5). || مهر کردن انبار گندم را. (ناظ
رشملغتنامه دهخدارشم . [ رَ ش َ ] (ع مص ) بوی طعام بردن و حریص گردانیدن بر آن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رشملغتنامه دهخدارشم . [ رَ ش َ ](ع اِ) باران . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به رشم شود. || سیاهی که در روی کفتار باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب
رشملغتنامه دهخدارشم . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرود بخش مرکزی شهرستان شاهرود. سکنه 350 تن . آب آن از چشمه . محصولات عمده جو و ارزن و ذرت و شلغم و مختصر انگور و خربزه و هندوا
رشماءلغتنامه دهخدارشماء. [ رَ ] (ع ص ) ضبع رشماء؛ کفتاری که در روی آن سیاهی باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رشمهلغتنامه دهخدارشمه . [ رَ م َ / م ِ ] (اِ) افساری است خاص که از طلا ونقره سازند و بر اسبان خاصه در وقت سواری بندند، و بعضی گویند رشمه ریسمان آن زنجیر است . (لغت محلی شوشتر، ن
رشمهلغتنامه دهخدارشمه . [ رَ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریکان بخش گرمسار شهرستان دماوند. سکنه 300 تن . آب آن از حبله رود. محصولات عمده غلات و بنشن . صنایع دستی قالیچه و گلیم و ج
رشمی جانلغتنامه دهخدارشمی جان . [ رَ] (اِخ ) دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنه 272 تن . آب آن از رودخانه ٔ سیوند. محصولات عمده غلات و چغندر. (از فرهنگ جغرافیایی ایر
رشمیزلغتنامه دهخدارشمیز. [ رَ ] (اِ) ارضه . ارضة. جانورکی چوب خواره . (ناظم الاطباء). کرمی است چوب خوار که به عربی ارضة و به هندی دیمک گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کرم چوب خ