رشاشلغتنامه دهخدارشاش . [ رَ ] (ع اِ) چکیده های خون و اشک و آب و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخ
رشاشهلغتنامه دهخدارشاشه . [ رِ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) رشاشة. قطره های کوچک باران و باران ریزه . (ناظم الاطباء). چکیدگی و تراوش آب و ریزش و بارش قطره های باریک . (غیاث اللغات از
راشفرهنگ انتشارات معین(اِ.) 1 - تودة غلة پاک شده . 2 - انبار غله . 3 - نام درختی جنگلی که چوب بسیار محکمی دارد و در کوهستان های شمال ایران می روید.
راشافرهنگ نامها(تلفظ: rāšā) (راش = گیاهی درختی + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به راش ؛ (به مجاز) سرسبز و خرم و با طراوت ؛ به علاوه راهِ شادی .
رشاشهلغتنامه دهخدارشاشه . [ رِ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) رشاشة. قطره های کوچک باران و باران ریزه . (ناظم الاطباء). چکیدگی و تراوش آب و ریزش و بارش قطره های باریک . (غیاث اللغات از
گلابزنهلغتنامه دهخداگلابزنه . [ گ ُ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) رشاشه . رجوع به گلابزن و گلاب پاش و گلابدان شود.
سعیدلغتنامه دهخداسعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن الفرج ابوعثمان الرشاشی مولی بنی امیه . مردی ادیب فاضل و عالم به لغت و شعر بوده و محفوظات فراوان داشت و در فصاحت ضرب المثل است . به مصر
پخشیدنلغتنامه دهخداپخشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) کوفته شدن . پهن گردیدن . (برهان ). || رَش ّ. رشاش . الرّشاش آنچه بپخشد از خون . (السامی ). پراکنیدن .