رسیللغتنامه دهخدارسیل . [ رَ ] (ع ص ، اِ) فراخ . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ) (شرح قاموس ). واسع. (از اقرب الموارد). || مراسل (بمعنی زن ساق پا
رسیلیلغتنامه دهخدارسیلی . [ رُ س َ لا ] (ع اِ) جانوری کوچک . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). جانورکی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رسیلاء شود.
رسیلیلغتنامه دهخدارسیلی . [ رَ ] (حامص ) عمل رسیل . همراهی و هم آوازی . (یادداشت مؤلف ) : هزاردستان با هزاردستان رسیلی داود را نشاید. (مقدمه ٔ ورقاء بر حدیقه ).- رسیلی کردن ؛ ه
رسیلاءلغتنامه دهخدارسیلاء. [ رُ س َ ] (ع اِ) رُسَیلی ̍. جانور کوچکی است . (از اقرب الموارد). رجوع به رُسَیلی ̍ شود.
رسیلةلغتنامه دهخدارسیلة. [ رُ س َ ل َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر رسلة. ج ، رُسَیلات . (از اقرب الموارد). رجوع به رَسیلة شود. || القی الکلام علی رسیلاته ؛ یعنی خوار داشت او را. (از اقرب
رسیلیلغتنامه دهخدارسیلی . [ رَ ] (حامص ) عمل رسیل . همراهی و هم آوازی . (یادداشت مؤلف ) : هزاردستان با هزاردستان رسیلی داود را نشاید. (مقدمه ٔ ورقاء بر حدیقه ).- رسیلی کردن ؛ ه
رسیلیلغتنامه دهخدارسیلی . [ رُ س َ لا ] (ع اِ) جانوری کوچک . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). جانورکی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رسیلاء شود.
رسیلاءلغتنامه دهخدارسیلاء. [ رُ س َ ] (ع اِ) رُسَیلی ̍. جانور کوچکی است . (از اقرب الموارد). رجوع به رُسَیلی ̍ شود.