رسوعلغتنامه دهخدارسوع . [ رُ ] (ع اِ) دوالهای بافته که در میان کمان بندند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
رسوافرهنگ مترادف و متضاد۱. انگشتنما، بدنام، بیآبرو، بیحرمت، بیحیا، روسیاه، لجنمال، مفتضح، مهتوک، ننگین ۲. افشا، برملا، علنی، فاش، لو
رسوالغتنامه دهخدارسوا. [ رُس ْ ] (اِخ ) میر کمال الدین . از گویندگان پارسی زبان بود و شرح حال او در روز روشن ص 241 آمده است . رجوع به مآخذ مذکور و فرهنگ سخنوران شود.
بی عوارلغتنامه دهخدابی عوار. [ ع ِ / ع َ / ع ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + عوار) بی عیب : اختیار دست او جود است جود بی ریااعتقاد رای او عدل است عدل بی عوار. ناصرخسرو.و رجوع به عوار شود.