رسشلغتنامه دهخدارسش . [ رَ س ِ ] (اِمص ) رسیدن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). رسایی و رسیدن . (آنندراج ) : نتوان بتو رسیدن جانا همی در آفتاب وماه رسش کی توان . مسعودسعد.||
پرسیدنفرهنگ انتشارات معین(پُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - خبر گرفتن ، پ رسش کردن . 2 - احوالپرسی . 3 - عیادت . 4 - بازخواست .
رسواشدهلغتنامه دهخدارسواشده . [ رُس ْ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فاش شده . بر سر زبانها افتاده . ظاهر و آشکار شده . از پرده بدشده : ای غمت مادر رسواشده را سوخته دل از دل مادر تو سو
رسوا شدنلغتنامه دهخدارسوا شدن . [ رُس ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تهتک . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). مفتضح گشتن . بی آبرو شدن . از اعتبار و آبرو افتادن . ظاهر شدن زشتیها و بدیها