رستنلغتنامه دهخدارستن . [ رَ ت َ ] (اِخ ) شهری است میان حماة و حمص ، از آن شهر است عیسی بن سلیم رستنی . (از منتهی الارب ). شهرکی قدیمی است در بین حماة و حمص ، این شهر در ساحل نهر میماس یعنی نهر عاصی واقع شده بود و فعلاً ویرانه است ، از آثار باقیمانده ٔ آن چنان برمی آید که وقتی شهری محتشم بوده
رستنلغتنامه دهخدارستن . [ رَ ت َ ] (مص ) نجات یافتن و آزاد شدن . (ناظم الاطباء). رها شدن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). خلاص شدن و نجات یافتن . (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 12). خلاص شدن . (فرهنگ رشیدی ). نجات یافتن . رها
رستنلغتنامه دهخدارستن . [ رِ ت َ ] (مص ) رشتن . ریسیدن . (ناظم الاطباء). ریسیدن . (آنندراج ) (فرهنگ سروری ). در تداول عامه ٔ شوشتر رِسَّن گویند به معنی رشتن و به دوک پیچیدن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) : بیاموخت شان رستن و تافتن به تار اندرو
رستنلغتنامه دهخدارستن . [ رُ ت َ ] (مص ) روییدن . (فرهنگ رشید). روییدن و بالیدن و سبز شدن . (ناظم الاطباء). روییدن و برآمدن . (آنندراج ). نمو کردن . بالیدن . بیرون آمدن . سبز شدن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). دمیدن . سر زدن . حاصل مصدر آن رویش . (یادداشت مؤلف ). روییدن گیاه . (از شعوری ج <sp
چیرگشتنلغتنامه دهخداچیرگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . غالب شدن . فاتح آمدن . مسلط گشتن . تسلط یافتن : به مژده سواری برافکن براه که ما چیر گشتیم بر کینه خواه . اسدی .بسی بر ستاره گران گشته چیربسی سروران را سرآورده زیر.<b
ریستنلغتنامه دهخداریستن . [ ت َ ] (مص ) آهسته سخن گفتن . (ناظم الاطباء). || فرورفتن ، درچاه و یا حوض . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : وان یکی ریست در بن چاهی وان دگر رفت بر سر ویران . ناصرخسرو
ریستنلغتنامه دهخداریستن . [ ت َ ] (مص ) رشتن . تافتن . ریسیدن و ریسمان کردن . (ناظم الاطباء) : که چندان بریسی مگر با پری گرفتستی ای پاک تن خواهری . فردوسی .زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنند. (کتاب المعارف ). || کو
ریشتنلغتنامه دهخداریشتن . [ ت َ ] (مص ) رشتن و ریسمان کردن . (ناظم الاطباء). غزل . رشتن . (یادداشت مؤلف ). ریستن . ریسیدن . (آنندراج ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || کوشش کردن . || آهسته سخن گفتن . || معاف کردن . عفو نمودن . آزاد کردن . رهانیدن . (ناظم الاطباء).
رشتنلغتنامه دهخدارشتن . [ ] (اِخ ) نام وزیر دارای بزرگ پسر بهمن که پسرش دارابن دارا او را رنجانید و هم او بدین سبب در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بر ضد دارا برانگیخت . رجوع به فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 55 و 57 شود.
رستنگاهلغتنامه دهخدارستنگاه . [ رُ ت َ ] (اِ مرکب ) جای رستن . جای روییدن . منبت . محل روییدن . خله . (یادداشت مؤلف ). عرفج . منبت . (از منتهی الارب ). مَنْبِت شاذ، قیاس مَنْبَت است . (منتهی الارب ) : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آن است که ارک او را یعنی آن موضع که رست
رستنیلغتنامه دهخدارستنی . [ رَ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق نجات . سزاوار رهایی . (یادداشت مؤلف ). || (حامص ) رها شدن و نجات یافتن و در رفتن . (فرهنگ نظام ).
رستنیلغتنامه دهخدارستنی . [ رُت َ ] (ص لیاقت ) روییدنی . قابل رستن . لایق رستن . (یادداشت مؤلف ). چیزی که روییدنش لازم باشد. (لغات ولف ). لایق رشد و نمو. قابل بالیدن و بلند شدن : ترا پنج ماهست از آبستنی ازین نامور بچه ٔ رستنی . فردوسی .</p
رستنینلغتنامه دهخدارستنین . [ رُ ت َ ] (ص نسبی ، اِ) مزیدعلیه رستنی . (آنندراج از غوامض سخن ) : ازین مایه نبودی رستنین رانبودی جانور روی زمین را. (ویس و رامین ).و رجوع به رستنی و رستمین شود.
رستانیدنلغتنامه دهخدارستانیدن . [ رُ دَ ] (مص ) رستن کنانیدن و سبب رستن شدن .(ناظم الاطباء). رویانیدن . (از آنندراج ). رویاندن .
نارستنلغتنامه دهخدانارستن . [ رَ ت َ ] (مص منفی ) نرستن . مقابل رستن ، به معنی رهیدن و نجات یافتن . رجوع به رستن شود.
نارستنلغتنامه دهخدانارستن . [ رُ ت َ ] (مص منفی ) نرستن . نروئیدن . مقابل رستن ، به معنی سبز شدن و روئیدن . رجوع به رستن شود.
رستنگاهلغتنامه دهخدارستنگاه . [ رُ ت َ ] (اِ مرکب ) جای رستن . جای روییدن . منبت . محل روییدن . خله . (یادداشت مؤلف ). عرفج . منبت . (از منتهی الارب ). مَنْبِت شاذ، قیاس مَنْبَت است . (منتهی الارب ) : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آن است که ارک او را یعنی آن موضع که رست
رستنیلغتنامه دهخدارستنی . [ رَ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق نجات . سزاوار رهایی . (یادداشت مؤلف ). || (حامص ) رها شدن و نجات یافتن و در رفتن . (فرهنگ نظام ).
رستنیلغتنامه دهخدارستنی . [ رُت َ ] (ص لیاقت ) روییدنی . قابل رستن . لایق رستن . (یادداشت مؤلف ). چیزی که روییدنش لازم باشد. (لغات ولف ). لایق رشد و نمو. قابل بالیدن و بلند شدن : ترا پنج ماهست از آبستنی ازین نامور بچه ٔ رستنی . فردوسی .</p
رستنینلغتنامه دهخدارستنین . [ رُ ت َ ] (ص نسبی ، اِ) مزیدعلیه رستنی . (آنندراج از غوامض سخن ) : ازین مایه نبودی رستنین رانبودی جانور روی زمین را. (ویس و رامین ).و رجوع به رستنی و رستمین شود.
درنگرستنلغتنامه دهخدادرنگرستن . [ دَ ن ِ گ َ رِ ت َ ] (مص مرکب ) درنگریستن . نگرستن . نگریستن . نگاه کردن . و رجوع به درنگریستن شود. || تلطف . (ترجمان القرآن جرجانی ). توجه کردن . عنایت کردن . و رجوع به نگریستن شود.
فرونگرستنلغتنامه دهخدافرونگرستن . [ ف ُ ن ِ گ َ رِت َ ] (مص مرکب ) فرونگریستن . نگاه کردن . نگریستن از بالا، چنانکه از روزنه درون خانه را نگرند : روزنه ٔ دلم گشاده شد. آنجا فرونگرستم ، آنچه می جستم بدیدم . (تذکرة الاولیاء). رجوع به فرونگریستن شود.
وارستنلغتنامه دهخداوارستن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) وارهیدن . رها شدن . خلاص یافتن . آزاد شدن . رستن : سلاح من ار با منستی کنون بر و یال تو کردمی غرق خون به تیغ نبردی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی . فردوسی .دست و پایی زدیم