رستم خانیلغتنامه دهخدارستم خانی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد. سکنه ٔ آن 750 تن .آب آن از رودخانه ٔ کنگیر. محصولات آنجا غلات و لبنیات و حبوب . سا
عباس آباد رستم خانیلغتنامه دهخداعباس آباد رستم خانی . [ ع َب ْ با دِ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک . واقع در 48هزارگزی جنوب باختری کمیجان و چهارهزارگزی راه ع
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) شمس الدین ، مکنی به ابوالمعالی ، از وهسودانیان یا روادیان . ممدوح قطران تبریزی . (یادداشت مؤلف ) : امیر جستان گیتی گشا چو کاوس است ابو
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام برادر زادفرخ که سردار خسرو پرویز بود. (لغات ولف ) : که پیچیده بد رستم از شهریاربه جای خود و تیغزن ده هزار.فردوسی .
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام شهری به فارس که به زمان عمر مسلمین بگشودند. (یادداشت مؤلف ).
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) یا رستم فرخزاد. نام پسر هرمز که سردار یزدگرد سوم بود. (لغات ولف ) : بدانست رستم شمار سپهرستاره شمربود با داد و مهر. فردوسی .رجوع به رست
عباس آباد رستم خانیلغتنامه دهخداعباس آباد رستم خانی . [ ع َب ْ با دِ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک . واقع در 48هزارگزی جنوب باختری کمیجان و چهارهزارگزی راه ع
غازی گرایلغتنامه دهخداغازی گرای . [ گ ِ ] (اِخ ) (دوم ) یکی از خانان کریمه و پسر دولتگرای خان است . وی درزمان خانی برادر ارشدش محمدگرای ، با او به محاربه ٔ ایران رفته و در موقع عودت
گنرلغتنامه دهخداگنر. [ گ َ ن َ ] (اِخ ) نام جنگ گاه سلطان محمود غزنوی (با) پادشاه ترکستان بوده . (برهان ). ظاهراً مصحف «کتر» که فرخی در اشعار خود آورده :به جای آن که تو کردی بر
ماچینلغتنامه دهخداماچین . (اِخ ) کشن شین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام ملکی یا شهری و چین و ماچین شهرت دارد. در تاریخ بنا کتی چین و مهاچین است و مها لفظ هندی بمعنی بزرگ و عظ
سالارلغتنامه دهخداسالار. (اِ) در پهلوی و در پازند «سالار» (نیبرگ 286)، ارمنی «سلر» . همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و «را» به «لام »بدل شده . (هوبشمان 692). از