رستمیلغتنامه دهخدارستمی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چارکی بخش لنگه شهرستان لار. سکنه ٔآن 568 تن . آب آن از چاه . محصولات آنجا غلات و سبزی . راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغر
رستمیلغتنامه دهخدارستمی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودحله ٔ بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 349 تن . آب آن از چاه و رودحله .محصولات آنجا غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ای
رستمیلغتنامه دهخدارستمی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 351 تن . آب آن از چاه . محصولات آنجا غلات و خرما و تنباکو. (از فرهنگ جغرافیایی ا
رستمیلغتنامه دهخدارستمی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) محمد، مکنی به ابوسعید. گوینده ٔ نامی معاصر. صاحب بن عباد که شعری به تازی از وی درکتاب ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 116 و شعری دیگر در امثال
رستمیلغتنامه دهخدارستمی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام محلی واقع در 83/5هزارگزی بوشهر میان باشی و بوالخیر. (یادداشت مؤلف ).
رستمیانلغتنامه دهخدارستمیان . [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام جماعتی است منسوب به جد آنان رستم ، و از آنان است ابوسعد اسدبن احمدبن عبداﷲ هروی رستمی متوفی 337 هَ . ق . از محدثان ، و ابوعلی حس
رستمینلغتنامه دهخدارستمین . [ رُ ت َ ] (اِ) گیاهی که تازه روییده باشد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 25) : خورد رستمین از زمین آب و خاک کند همچو خود هرچه را خورد پاک . اسدی (از
رستم یکدستلغتنامه دهخدارستم یکدست . [ رُ ت َ م ِ ی َ / ی ِ دَ ] (اِخ ) نام پهلوانی است سوای رستم زال و آن یکدست مادرزاد بود. (از غیاث اللغات ). نام پهلوانی که مادرزاد یک دست داشته است
رستمیانلغتنامه دهخدارستمیان . [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام جماعتی است منسوب به جد آنان رستم ، و از آنان است ابوسعد اسدبن احمدبن عبداﷲ هروی رستمی متوفی 337 هَ . ق . از محدثان ، و ابوعلی حس
رستمینلغتنامه دهخدارستمین . [ رُ ت َ ] (اِ) گیاهی که تازه روییده باشد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 25) : خورد رستمین از زمین آب و خاک کند همچو خود هرچه را خورد پاک . اسدی (از
ابوسعیدلغتنامه دهخداابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) رستمی . شاعر مشهوراصفهانی معاصر صاحب بن عبّاد و او بعربی شعر می گفته است و قطعه ٔ ذیل در توصیف پادشاهان ایران از اوست :بها لیل غر من