رستمانلغتنامه دهخدارستمان . [ رُ ت َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل کلهر کردستان . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 62 شود.
رستمانلغتنامه دهخدارستمان . [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خورخوره ٔ بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 340 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوب و عسل . (از
کلهر کردستانلغتنامه دهخداکلهر کردستان . [ ک َ هَُ رِ ک ُ دِ ] (اِخ ) یکی از طوایف کرد است که تقریباً مرکب از 200 خانوار و مسکن ایشان رستمان و خُرخُره و سقز است . (از جغرافیای سیاسی کیها
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِ) هر آدم شجاع و دلاوری که به رستم زال نسبت دهند. (ناظم الاطباء) : بتر از کاهلی ندانم چیزکاهلی کرد رستمان را حیز. سنایی (حدیقةالحقیقه ص 73).
رستمیلغتنامه دهخدارستمی . [ رُ ت َ ] (حامص ) دلیری و بهادری و شجاعت . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب به رستم . مانند رستم زال . رستمانه . (یادداشت مؤلف ) : بجنبید دشت و بتوف
تایاقلغتنامه دهخداتایاق . (اِ) تاباق و چوب دستی و چوب گنده ای که قلندران در دست گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 281 شود : خلاف امر را کرده بهانه زده تایاق
کاهلیلغتنامه دهخداکاهلی . [ هَِ ] (حامص ) تن آسانی . (یادداشت مؤلف ). تنبلی . سستی . کاهل قدمی : نه از کاهلی بد نه از بددلی که از جنگ بددل کند کاهلی . فردوسی .اگر کاهلی پیشه گیر