رستاکلغتنامه دهخدارستاک . [ رَ ] (اِ) شاخه ٔ تازه ای که از بیخ درخت برآید. (ناظم الاطباء). شاخ تازه را گویند که از بیخ درخت برآید و به ستاک معروف است . (انجمن آرا) (آنندراج ). شا
رستاکفرهنگ نامها(تلفظ: rastāk) شاخهی تازهای که از بیخ درخت بر آید ، رشتاک . ← رشتاک ؛ ]این واژه گونهی قدیمی روستا نیز میباشد که در این صورت رُستاک/rostāk/ تلفظ میشود و معر
رستاخیزفرهنگ مترادف و متضاد۱. آخرت، حشر، عقبا، عقبی، غاشیه، قارعه، قیامت، محشر، معاد، نشور ۲. بعث، بیداری، جنبش، قیام
رشتاکفرهنگ نامها(تلفظ: raštāk) (= رستاک) ، شاخهای که از بیخ درخت بر آمده و راست رسته باشد . ← رستاک .
روستالغتنامه دهخداروستا. (اِ) در پهلوی رستاک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معرب آن رستاق . (پور داود: یسنا ج 122 حاشیه ٔ4 از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رزداق . رسداق . (ازمنت
دیهیکلغتنامه دهخدادیهیک . (اِ) رئیس ده . یکی از اصناف حکام ولایات و رستاکها در دوره ٔ ساسانی . (ایران در زمان ساسانیان ص 87).
رستکلغتنامه دهخدارستک . [ رُ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر رسته به معنی شهر کوچکی که درآن خرید و فروش زیاد شود. (ناظم الاطباء). روستا. روستاک . مخفف رستاک . مصغر روستا. (از شعوری ج 2 ص 2