رسالةدیکشنری عربی به فارسینامه , رساله , نامه منظوم , حرف , نويسه , پيام , پيغام دادن , رسالت کردن , پيغام
رسالهفرهنگ مترادف و متضاد۱. جزوه، دفتر، صحیفه، کتاب ۲. پایاننامه، تز ۳. توضیحالمسایل ۴. رقیمه، مرقومه، مکتوب، نامه
طلایهلغتنامه دهخداطلایه . [ طَ ی َ / ی ِ ] (از ع ،اِ) جاسوس لشکر که پیش و پس را نگه دارد. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود. (منتخب اللغات ). پیش قراول . پیشرو لشکر. پیش جن
لاللغتنامه دهخدالال . (ص ) زبان گرفته . (برهان ). بی زبان . مقابل گویا. که گفتن نتواند. که گفتن نداند. اَخرَس . گنگ . اَبکم . بکیم . (منتهی الارب ) : روزی به بدش هر که سخن گفت