رزمیلغتنامه دهخدارزمی . [ رَ ] (اِخ ) شاعر صاحب دیوان . نام او گرگین بیگ پسر سیاوش سلطان است . شرح حال وی در تذکره ٔ نصرآبادی (ج 2 ص 43) آمده است . نسخه ٔ دیوان وی در بنگاله بدست می آید. (از الذریعة ج <span class="hl" dir="lt
رزمیلغتنامه دهخدارزمی . [ رَ ] (ص نسبی ) جنگجو. جنگاور. حربی . (فرهنگ فارسی معین ). جنگی . منسوب به رزم . اهل رزم . (یادداشت مؤلف ). رزمجو : چنگ است پای بسته سرافکنده خشک تن چون رزمیی که گوشت ز احشا برافکند .خاقانی .
رزمیفرهنگ فارسی معین(رَ) 1 - (ص نسب .) جنگجوی . 2 - (اِ.) نام عمومی نوعی ورزش شامل ، کاراته ، تکواندو، کونک فو.
بار رزمیwarloadواژههای مصوب فرهنگستانسلاحهای یکبارمصرف (expendable weapons) و مخازن سوخت و سامانههای جنگ الکترونیکی نصبشده در بیرون هواگَرد
سازمان رزمیtask organizationواژههای مصوب فرهنگستانتشکیلاتی در نیروی دریایی که در آن وظایف مشخصی به فرماندهان محول میشود
آییننامۀ رزمیfield manualواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای حاوی اطلاعاتی دربارۀ آموزش و هدایت و طرحریزی و اجرای عملیات نظامی و همچنین ارائۀ مطالبی دربارۀ آموزه و راهکنش و روشها و فنون نظامی
اثربخشی رزمیcombat effectivenessواژههای مصوب فرهنگستانتوانایی یگان در اجرای مأموریت واگذارشده که در آن عواملی مانند مهمات و نیروی انسانی و وضعیت سوخت و جنگافزارها ارزیابی و براساس آنها میزان کارایی رزمی تعیین میشود
توان رزمیcombat powerواژههای مصوب فرهنگستانترکیبی از عوامل فیزیکی و انسانی و سایر عوامل برای از بین بردن دشمن و انجام مأموریت در میدان جنگ
رزمیافرهنگ نامها(تلفظ: razmiyā) (رَزمی + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به رَزمی ؛ جنگجوی ، جنگاور ؛ (به مجاز) شجاع .
محور پیشروی گردانbattalion axis of advanceواژههای مصوب فرهنگستانمسیرهایی که در آن گروهان رزمی یا گروههای رزمی گروهانی به سمت دشمن پیشروی میکنند
رزمیافرهنگ نامها(تلفظ: razmiyā) (رَزمی + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به رَزمی ؛ جنگجوی ، جنگاور ؛ (به مجاز) شجاع .
حجرالخوارزمیلغتنامه دهخداحجرالخوارزمی . [ ح َ ج َ رُل ْ خوا / خا رَ ] (ع اِ مرکب ) بیرونی در کتاب الجماهر در ذیل ذکر الماس گوید: و حمل الینا من نواحی اسفینقان او السریقان فی حدود نسا احجار فی شکل الشعیرات بعینها و قدها، و یری فی بعضها مثلثات کمثلثات الالماس ... و اظن
حسامی خوارزمیلغتنامه دهخداحسامی خوارزمی . [ ح ُ ی ِ خارَ ] (اِخ ) رجوع به حسامی هروی و حسامی قرا کولی .
خوارزمیلغتنامه دهخداخوارزمی . [ خوا / خا رَ ] (اِخ ) محمدبن موسی ، مکنی به ابوعبداﷲ. متوفی به سال 232 هَ . ق . ریاضی دان ، منجم ، جغرافیادان و مورخ ایرانی است . او یکی از بزرگترین دانشمندان مسلمان و بزرگترین عالم زمان خود بود که
پهلوان محمود خوارزمیلغتنامه دهخداپهلوان محمود خوارزمی . [ پ َ ل َ م َ دِ خوا / خا رَ ] (اِخ ) متخلص به قتالی و ملقب به پوریای ولی . در جوانی بر همه ٔ پهلوانان ایران و توران بقوت جسمانی غلبه داشت و در پیری بر جمعی سالکان و راهروان عالم به نیروی روحانی مقدم شد و بسال <span cla
خوارزمیلغتنامه دهخداخوارزمی . [ خوا / خا رَ ] (اِخ ) جلال الدین بن شمس الدین خوارزمی کرلانی . فاضلان زمان بود. او راست : الکفایة فی شرح الهدایه . این کتاب که در فقه حنفی است بغلط به محمودبن عبیداﷲ محبوبی مکنی به تاج الشریعه نسبت داده شده است ، کتاب فوق بچاپ رسید