رزمهلغتنامه دهخدارزمه . [ رَ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) رزمة. بقچه ٔ بزرگ . (فرهنگ خطی ). بوقچه ٔرخت . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (غیاث اللغات ) (از برهان ). بسته ٔ قماش .(آنندراج ) (از شعوری ج 2</span
رزمگهلغتنامه دهخدارزمگه . [ رَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف رزمگاه . میدان جنگ . (ناظم الاطباء) : گو پیلتن دیدبا تیغ تیزفکنده بر آن رزمگه رستخیز. فردوسی .وز آن روی کیخسرو آید پدیدکه یارد بر این رزمگه آرمید. فرد
رزمةلغتنامه دهخدارزمة. [ رَ زَ م َ ] (ع اِ) آواز شتر ماده . (دهار). آوازه ٔ ماده شتر از حلق در پیش بچه ٔ خود مانند ناله بدون آنکه دهان را گشاید و آن از حنین آهسته تر است . و در مثل : لا خیر فی رزمة لا درة فیها؛ در حق کسی گویند که وعده کند و بجای نیاورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج
رزمةلغتنامه دهخدارزمة. [ رَ م َ ] (ع اِ) یک بار خوردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || یک بار در روز خوردن مانند وجبة. (از اقرب الموارد). اکل الرزمة؛ در روز یک بار طعام خوردن . (ناظم الاطباء). مؤلف نشوء اللغة تحت عنوان «اجتماع القلب و الابدال فی الکلمة الواحدة او اجتماع قلبین فیها او ابدا
رزمةلغتنامه دهخدارزمة. [ رَ م َ ] (ع مص ) سرد گردیدن زمستان : رزم الشتاء رزمة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بر جای ماندن مرداز بیماری : رُزِم َ الرجل (مجهولاً). (منتهی الارب ).
رزمةلغتنامه دهخدارزمة. [ رِ م َ ] (ع اِ) رَزْمة. پشتواره ٔ جامه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه در یک جامه ٔ استوار و فراهم کرده شود. (از اقرب الموارد). || ضرب شدید. ج ، رَزَم ،رَزِم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
رزمهرلغتنامه دهخدارزمهر. [ رَ م ِ ] (اِخ ) یا زرمهر. بموجب لغت ولف نام پسر سوخره سردار جنگی است (ولی صحیح آن زرمهر است ). (فرهنگ لغات شاهنامه ). و رجوع به زرمهر شود.
رزمهرفرهنگ نامها(تلفظ: raz mehr) (در اعلام) نام پسر سوخره سردار جنگی در ایرانِ باستان و اصل آن زَرمهر است. ← زَرمهر .
رزملغتنامه دهخدارزم . [ رَ زِ ] (ع اِ) رَزَم . ج ِ رَزْمة و رِزْمة. (ناظم الاطباء). رجوع به رِزَم و رَزْمَة و رِزْمة شود.
رزملغتنامه دهخدارزم . [ رَ زَ ] (ع اِ) رَزِم . ج ِ رَزْمة. (ناظم الاطباء). رجوع به رَزْمة شود. || ج ِ رِزْمة. (ناظم الاطباء). رجوع به رِزْمَة شود.
رزمهرلغتنامه دهخدارزمهر. [ رَ م ِ ] (اِخ ) یا زرمهر. بموجب لغت ولف نام پسر سوخره سردار جنگی است (ولی صحیح آن زرمهر است ). (فرهنگ لغات شاهنامه ). و رجوع به زرمهر شود.
رزمهرفرهنگ نامها(تلفظ: raz mehr) (در اعلام) نام پسر سوخره سردار جنگی در ایرانِ باستان و اصل آن زَرمهر است. ← زَرمهر .