رزمجایلغتنامه دهخدارزمجای . [ رَ ] (اِ مرکب ) رزمگاه .میدان جنگ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رزمگاه شود.
رزمجویلغتنامه دهخدارزمجوی . [ رَ ](نف مرکب ) رزمجو. آنکه آرزومند جنگ و نبرد است . جنگجو. (فرهنگ فارسی معین ). جوینده ٔ جنگ . جنگی . (فرهنگ ولف ). رزمخواه . جنگجوی . سلحشور. جنگاور
رزمجویانلغتنامه دهخدارزمجویان . [ رَ] (نف مرکب ، ق مرکب ) رزمجو. رزمجوی . رزمخواه . جنگجو. جنگجوی . || با حال جنگجویی : به پیش اندرون پهلوان سترگ سپاهی همه رزم جویان چو گرگ .فردوسی
رزمجوییلغتنامه دهخدارزمجویی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل رزمجوی . جنگجویی . (فرهنگ فارسی معین ). صفت رزمجو. گندآوری . جنگاوری . سلحشوری . و رجوع به مترادفات کلمه و رزمجو و رزمجوی شود.
رزمجویلغتنامه دهخدارزمجوی . [ رَ ](نف مرکب ) رزمجو. آنکه آرزومند جنگ و نبرد است . جنگجو. (فرهنگ فارسی معین ). جوینده ٔ جنگ . جنگی . (فرهنگ ولف ). رزمخواه . جنگجوی . سلحشور. جنگاور
رزمجویانلغتنامه دهخدارزمجویان . [ رَ] (نف مرکب ، ق مرکب ) رزمجو. رزمجوی . رزمخواه . جنگجو. جنگجوی . || با حال جنگجویی : به پیش اندرون پهلوان سترگ سپاهی همه رزم جویان چو گرگ .فردوسی
رزمجوییلغتنامه دهخدارزمجویی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل رزمجوی . جنگجویی . (فرهنگ فارسی معین ). صفت رزمجو. گندآوری . جنگاوری . سلحشوری . و رجوع به مترادفات کلمه و رزمجو و رزمجوی شود.
ناورانیship handling/ ship-handling/ shiphandlingواژههای مصوب فرهنگستانفن و مهارت هدایت ناو در هنگام آرایش و انجام راهکنشها و رزمایشهای مختلف، در آبهای محدود یا در هنگام لنگراندازی