رزماً رزماًلغتنامه دهخدارزماً رزماً. [ رَ مَن ْ رَ مَن ْ ] (ع ق مرکب ) آهسته آهسته و اندک اندک . (ناظم الاطباء).
رزملغتنامه دهخدارزم . [ رَ ] (ع مص ) مردن . || گرفتن چیزی را: رزم بالشی ٔ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بانگ کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه
آذرلغتنامه دهخداآذر. [ ذَ] (اِ) (از زندی آتارس ) آتش . آدر. نار : برافروز آذری اکنون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی .همانا که برزوی را مادری که