رزآبادیلغتنامه دهخدارزآبادی . [ رَ ] (ص نسبی ) رزابادی . منسوب است به رزآباد که کوچه ای است در مرو. (از انساب سمعانی ).
رزآبادیلغتنامه دهخدارزآبادی .[ رَ ] (اِخ ) رزابادی . اسماعیل بن احمد رزآبادی مروزی ، مکنی به ابوالوفاء. از ابوبکر محمدبن عبدالعزیز جنوجردی روایت کرد. و ابوالفتح عبدالغافربن حسین کا
جزابادلغتنامه دهخداجزاباد. [ ] (اِخ ) از مزارع قریه ٔ حسن رود کاشان است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 226).
خزآبادلغتنامه دهخداخزآباد. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در سی هزارگزی شمال باختری بیرجند، جلگه ، گرمسیری ، آب آن از قنات و محصول آن غلا
دزآبادلغتنامه دهخدادزآباد. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کربال بخش زرقان ، شهرستان شیراز. واقع در 21هزارگزی خاور زرقان و 2هزارگزی راه فرعی بند امیر به سلطان آباد، با 191 تن سکنه
رزآبادیلغتنامه دهخدارزآبادی . [ رَ ] (ص نسبی ) رزابادی . منسوب است به رزآباد که کوچه ای است در مرو. (از انساب سمعانی ).
رزآبادیلغتنامه دهخدارزآبادی .[ رَ ] (اِخ ) رزابادی . اسماعیل بن احمد رزآبادی مروزی ، مکنی به ابوالوفاء. از ابوبکر محمدبن عبدالعزیز جنوجردی روایت کرد. و ابوالفتح عبدالغافربن حسین کا
ویرانلغتنامه دهخداویران . (ص ) خراب . خَرِب . بایر. غیرمسکون . مقابل آباد. بیران . لم یزرع : این خبر که مردی به آمل زمینی خرید ویران و برنجستان کرد... (نوروزنامه ).- امثال : بر
آبادانلغتنامه دهخداآبادان . (ص مرکب ) مسکون و مأهول . آهل . (زمخشری ) : و مزگت جامع این شهر [ هری ] آبادان تر مزگتها است بمردم از همه خراسان . (حدودالعالم ). || معمور. معموره . ع
آبادلغتنامه دهخداآباد. (ص ) (از پهلوی آپاتان ، شاید مرکب از آو + پاته ) عامر. عامره . معمور. معموره . مزروع . آبادان . مسکون . مقابل ویران و ویرانه و بائر و خراب و یباب : ز تورا