رده بندیلغتنامه دهخدارده بندی . [ رَ دَ / دِب َ ] (حامص مرکب ) صف بندی . طبقه بندی . ترتیب کردن به رده . (یادداشت مؤلف ). || درجه بندی . طبقه بندی . موجودات زنده بشکل افراد جداگانه ای بر روی سطح زمین زندگانی می نمایند که تحقیق و تفحص در احوال یک یک آنها جداگانه
رده ردهلغتنامه دهخدارده رده . [ رَ دَ / دِ رَ دَ / دِ] (ق مرکب ) صف صف . (از لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی ). رجارج . (یادداشت مؤلف ) : زیبا نهاده مجلس و خالی گزیده جای ساز وشراب پیش
پیردهلغتنامه دهخداپیرده . [ دِه ْ ] (اِخ ) سرده . موضعی به کلارستاق مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 108 بخش انگلیسی ).
پیردهلغتنامه دهخداپیرده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی جزء بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 3 هزارگزی خاور فومن کنار راه فرعی فومن به شفت . جلگه ، معتدل ، مرطوب دارای 192 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ شاخ رز، محصول آنجا برنج ، توتون سیگا
پیردهلغتنامه دهخداپیرده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بخش مرکزی شهرستان رشت . واقع در 9 هزارگزی شمال رشت و 2 هزارگزی شمال خاور پیربازار. جلگه ، معتدل ، مرطوب . دارای 243 تن سکنه . آب آن از
رده بندی کردندیکشنری فارسی به انگلیسیclass, classify, distribute, divide, grade, label, range, rate, stratify
مرز ردهclass boundaryواژههای مصوب فرهنگستانمقادیری که محدودۀ هر رده را برای دادههای ردهبندیشده مشخص میکند
گواهینامۀ ردهبندیcertificate of classification, classification certificateواژههای مصوب فرهنگستانگواهینامهای که یکی از انجمنهای ردهبندی صادر و در آن ردۀ شناور را مشخص میکند
ردهلغتنامه دهخدارده . [ رَدْ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 278 تن . آب آنجا از قنات . محصول عمده ٔ آن غلات و راه آنجا اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ردهلغتنامه دهخدارده . [ رَ دَه ْ ] (ع اِ) رَدْه . ج ِ رَدْهة.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ ردهة، مغاک در زمین بلند درشت یا در سنگ که آب در وی گرد آید. (آنندراج ). رجوع به رَدْهة و رَدْه شود.
ردهلغتنامه دهخدارده . [ رَ دِه ْ ] (ع ص ) نیک سخت استوارخلقت ستیهنده و لجوج که مغلوب نشود. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ردهلغتنامه دهخدارده . [ رَدْ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) ناسزا و دشنام . (ناظم الاطباء). ناسزا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || (اِمص ) کفر و زندقه . (لغت محلی شوشتر) : اولاً خود نه چنین است که بوبکر خود الا حرب رده نکرد.
ردهلغتنامه دهخدارده . [ رَدْه ْ ] (ع اِ) رَدَه ْ. ج ِ رَدْهة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ردهة شود.
درآوردهلغتنامه دهخدادرآورده . [ دَ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) داخل کرده شده . واردشده . سپوخته . || جای و قرار داده شده : مدثر؛ جامه در سر درآورده . || مدغم . || خارج شده . || پایین آورده . || پی هم شده : مردف ؛ از پی درآورده . || درهم کرده شده : مشبک ؛ انگشتان و
دردخوردهلغتنامه دهخدادردخورده . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دردخورد. گرفتار درد. (ناظم الاطباء) : جنس زن یابی و نیابی کس جنس یاران دردخورده ٔ خویش .خاقانی .<b
دردهلغتنامه دهخدادرده . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارنگه ٔ بخش کرج شهرستان تهران واقع در 24 هزارگزی شمال شرقی کرج . آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دردهلغتنامه دهخدادرده . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افتر پشت کوه بخش فیروزکوه شهرستان دماوند واقع در دو هزارگزی جنوب باختری فیروزکوه با 450 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ فیروزه و راه آن مالرو است . مزارع نهرآباد و اشرف آباد جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیای
دردهلغتنامه دهخدادرده . [ دُ دَ / دِ ] (اِ) درد. دردی . دردی شراب و آب و روغن و امثال آن . (برهان ). درد شراب و آب و روغن وغیره آنکه در ته ظرف نشیند. (آنندراج ) : تو صافی و من درده ام بی درد صافی خوار شد.م