ردعلغتنامه دهخداردع . [ رَ ] (ع اِ)گردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زعفران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زعفران و گویند لطخ آ
ردعلغتنامه دهخداردع . [ رَ ] (ع اِمص ) آقای دکتر احمد عطایی در طریقه ٔ ردع گوید: کلمه ٔ روولسیون به معنی بیرون آوردن و یا کشیدن به خارج میباشد. انسان اولیه با گذاردن برخی گیاهه
ردعلغتنامه دهخداردع . [ رَ ] (ع مص )بازداشتن کسی را از چیزی و منع نمودن وی . (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را و رد کردن و بازایستانیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اق
ردعلغتنامه دهخداردع . [ رُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَرْدَع . (منتهی الارب ). ج ِ رَدْعاء. (ناظم الاطباء). رجوع به اردع و ردعاء شود.
ردالغتنامه دهخداردا. [رِ ] (از ع ، اِ) مخفف رداء. بالاپوش و عبا و خرقه . (ناظم الاطباء). آنچه روی لباس ها پوشند همچون جبه و عباءة (عباء). (از اقرب الموارد). چادر و هر لباسی که
ردءلغتنامه دهخداردء. [ رِدْءْ ] (ع اِ) یاری کننده . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). یار. (نصاب الصبیان ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). یار و معاون . (ناظم الاطباء) (از اقرب ا
ردع کردنلغتنامه دهخداردع کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درمالیدن و آلوده ساختن . (یادداشت مؤلف ) : و روغن گل ردع کند و سرکه تحلیل کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به ردع شود. ||
ردعاءلغتنامه دهخداردعاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْدَع . ماده میش سیاه سینه ٔ سپیدبدن . ج ، رُدْع . (ناظم الاطباء). و رجوع به اردع شود.
ردعللغتنامه دهخداردعل . [ رِ ع َ ] (ع اِ) بچگان خرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حرف ردعلغتنامه دهخداحرف ردع . [ ح َ ف ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف زجر. حرف منع. در زبان عرب مانند کلا. رجوع به حرف (اصطلاح نحو) و به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
ردع کردنلغتنامه دهخداردع کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درمالیدن و آلوده ساختن . (یادداشت مؤلف ) : و روغن گل ردع کند و سرکه تحلیل کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به ردع شود. ||
ردعاءلغتنامه دهخداردعاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْدَع . ماده میش سیاه سینه ٔ سپیدبدن . ج ، رُدْع . (ناظم الاطباء). و رجوع به اردع شود.
ردعللغتنامه دهخداردعل . [ رِ ع َ ] (ع اِ) بچگان خرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حرف ردعلغتنامه دهخداحرف ردع . [ ح َ ف ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف زجر. حرف منع. در زبان عرب مانند کلا. رجوع به حرف (اصطلاح نحو) و به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
revulsionدیکشنری انگلیسی به فارسیتنفر شدید، ردع، جابجا شدن درد، تغییر ناگهانی، انحراف درد، جابجا ساختن درد