ردخلغتنامه دهخداردخ . [ رَ ](ع مص ) شکستن سر کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سر شکستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شَدْخ .
ردخلغتنامه دهخداردخ . [ رَ دَ ] (ع اِ) گِل تنک و سخت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لغتی است در رَدَغ . (از اقرب الموارد). رجوع به رَدغ شود.
ردخورلغتنامه دهخداردخور. [ رَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) در تداول عامه ، ردشدنی . خورای رد شدن . سزاوار ترک . ترک کردنی : ردخور ندارد؛ قطعی است . حتمی است . (فرهنگ فارسی معین ). د
ردخورلغتنامه دهخداردخور. [ رَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) در تداول عامه ، ردشدنی . خورای رد شدن . سزاوار ترک . ترک کردنی : ردخور ندارد؛ قطعی است . حتمی است . (فرهنگ فارسی معین ). د
مطمئن بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال طمئن بودن، کاملاً روشن بودن، قطعی بودن، حتمی بودن، ردخور نداشتن، بایستن مشخص شدن اطمینان داشتن، اعتمادداشتن (کردن) به (بر) چیزی (کسی)، متکی
خورلغتنامه دهخداخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) هور. خورشید. آفتاب . مهر. شارق . شمس . ذُکاء. بیضا. بوح . یوح . عجوز. تبیراء. غزاله . لولاهه . ابوقابوس . حورجاریه . اختران شاه . لیو