ردادلغتنامه دهخدارداد. [ رَ / رِ ] (ع اِمص ) بازگرد. اسم است رد را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از «رَدَّه ُ» به معنی صَرَفَه ُ. (از اقرب الموارد).
ردادلغتنامه دهخدارداد. [ رَدْ دا ] (ع ص ) اسم مجبری است نسبت داده میشود بر آن و هرمجبری را «رداد» گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). آنکه استخوان از جای بشده را
ردادهلغتنامه دهخدارداده . [ رَ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش شوش شهرستان دزفول . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از رودخانه ٔ کرخه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و برنج و کنجد. راه آن اتومبیل رو و س
ردادیلغتنامه دهخداردادی . [ رَدْ دا ] (حامص ) عمل رداد. جبر و رد عظام . به جای بازبردن اندامهاکه از جای خویش بیرون آید. جا انداختن . شکسته بندی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رَدّاد
ردادیلغتنامه دهخداردادی . [ رَدْ دا ] (حامص ) عمل رداد. جبر و رد عظام . به جای بازبردن اندامهاکه از جای خویش بیرون آید. جا انداختن . شکسته بندی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رَدّاد
ردادهلغتنامه دهخدارداده . [ رَ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش شوش شهرستان دزفول . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از رودخانه ٔ کرخه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و برنج و کنجد. راه آن اتومبیل رو و س
استردادفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی رداد، اعاده، برقراری، ابقا، برگشت، بازگشت، ارجاع، احیا بازخرید، آزادسازی استیفای حقوق، اثبات حقانیت، اعادۀ حیثیت، رفع اتهام، حمایت بازیافت ج