رخملغتنامه دهخدارخم . [ رَ ] (ع مص ) رَخَم . زیر بال گرفتن مرغ بیضه ٔ خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). در کنار گرفتن مرغ بیضه ٔ خود را.(از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || بازی کردن زن با بچه ٔ خود: رَخَمَت المراءة ولدها رَخْماً و رَخَماً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
رخملغتنامه دهخدارخم . [ رَ خ َ ] (اِخ ) آب راهی است به مکه ، یا راه دو کوه است در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رخملغتنامه دهخدارخم . [ رَ خ َ ] (اِخ ) موضعی است میان شام و نجد.(از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از معجم البلدان ).
رخملغتنامه دهخدارخم . [ رَ خ َ ] (ع اِ) شیر ستبر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || (اِمص ) مهربانی و دوستی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ). || نرمی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ا
رخملغتنامه دهخدارخم . [ رَ خ َ ] (ع مص )مصدر به معنی رَخْم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). رجوع به رَخْم شود.
یرخملغتنامه دهخدایرخم . [ ی َ خ ُ ] (ع اِ) کرکس نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یرخوم . و رجوع به یرخوم شود.
پرخملغتنامه دهخداپرخم . [ پ ُ خ َ ] (ص مرکب ) پر ماز. پر شکن . پر پیچ . پرتاب . خم اندر خم : آویختی آفتاب را دوش از سلسله های جعد پرخم . خاقانی .|| کنایه است از مبالغه در تحریرات دلاویز موسیقی . (غیاث اللغات بنقل از شرح خاقانی ) (؟
رخماءلغتنامه دهخدارخماء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْخَم . شاة رخماء؛ گوسپند سپیدسر سیاه بدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مؤنث ارخم . اسبان سپیدسر و سیاه بدن . ج ، رُخْم . (از اقرب الموارد).
رخمةلغتنامه دهخدارخمة. [ رَ خ َ م َ ] (ع اِمص ) دوستی و مهربانی و محبت و نرمی . (ناظم الاطباء). || (اِ) واحد رَخَم . کرکس . (ناظم الاطباء). مرغی است مانند کرکس و آن را اَنوق هم گویند. (آنندراج ). موش گیر. (بحر الجواهر). استخوان خوار. استخوان رند. (از کشاف زمخشری ). کرکس . (دهار) (مهذب الاسماء
رخمةلغتنامه دهخدارخمة. [ رَ خ َ م َ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَخْم و رَخَم . (ناظم الاطباء). بیضه را زیر بال گرفتن مرغ . (منتهی الارب ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || (از باب سمع) نرم کردن چیزی را. (ناظم الاطباء).
رخمةلغتنامه دهخدارخمة. [رَ م َ ] (ع مص ) مهربانی نمودن بر کسی و محبت کردن : رَخَمَه رَخْمَةً. (منتهی الارب ). رجوع به رخم شود.
ناشسته رخلغتنامه دهخداناشسته رخ .[ ش ُ ت َ / ت ِ رُ ] (ص مرکب ) ناشسته روی : از چه ناشسته رخم می خوانی که رخم شسته به خون جگر است .کمال اسماعیل .
فرکندنفرهنگ فارسی عمید۱. برکندن؛ کندن.۲. کندن جوی و راهآب در زمین.۳. فرسودن؛ کهنه کردن: ◻︎ دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم / رخم ز رفتن فرکن بهجملگی فرکند (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۴).
فرگنلغتنامه دهخدافرگن . [ ف َ گ َ ] (اِ) جوی . فرغن . (اسدی ). جو. فرکن . (یادداشت به خط مؤلف ) : دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرگن به جملگی فرکند. خسروانی .رجوع به فرکند، فرغن ، فراکن و فرکن شود.
فرکنلغتنامه دهخدافرکن . [ ف َ ک َ ] (اِ) کاریز آب بود. (اسدی ). جویی را گویند که نو احداث کرده باشند وآب در آن تازه جاری شده باشد. (برهان ) : دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرکن به جملگی فرکند. خسروانی .|| زمینی ک
ریشیدهفرهنگ فارسی عمید۱. رنگورورفته: ◻︎ رخم از رنگ توست ریشیده / دلم از زلف توست پیچیده (عنصری: ۳۶۹).۲. ریشهریشه.
رخماءلغتنامه دهخدارخماء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْخَم . شاة رخماء؛ گوسپند سپیدسر سیاه بدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مؤنث ارخم . اسبان سپیدسر و سیاه بدن . ج ، رُخْم . (از اقرب الموارد).
رخمةلغتنامه دهخدارخمة. [ رَ خ َ م َ ] (ع اِمص ) دوستی و مهربانی و محبت و نرمی . (ناظم الاطباء). || (اِ) واحد رَخَم . کرکس . (ناظم الاطباء). مرغی است مانند کرکس و آن را اَنوق هم گویند. (آنندراج ). موش گیر. (بحر الجواهر). استخوان خوار. استخوان رند. (از کشاف زمخشری ). کرکس . (دهار) (مهذب الاسماء
رخمةلغتنامه دهخدارخمة. [ رَ خ َ م َ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَخْم و رَخَم . (ناظم الاطباء). بیضه را زیر بال گرفتن مرغ . (منتهی الارب ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || (از باب سمع) نرم کردن چیزی را. (ناظم الاطباء).
رخمةلغتنامه دهخدارخمة. [رَ م َ ] (ع مص ) مهربانی نمودن بر کسی و محبت کردن : رَخَمَه رَخْمَةً. (منتهی الارب ). رجوع به رخم شود.
درخملغتنامه دهخدادرخم . [ دِ رَ ] (معرب ، اِ) درخمی : درخم یک درم کم ِ سه طسوج باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).- درخم آتّیک ؛ از نقود نقره ٔ معمول در ایران قدیم است ، مساوی با 0/80 ریال جدید ایران و <span class
چارخملغتنامه دهخداچارخم . [ خ َ ] (اِ مرکب ) فنی است از کشتی . (آنندراج ). نام فنی در کشتی گیری . (ناظم الاطباء) : نهد دست و پا چون به پشت و شکم نهد نام این شیوه را چار خم .اعجاز اصفهانی (درصفت کیسه مال حمام از آنندراج ). || کمان را چون گوش تا گوش کشند گ
چارخملغتنامه دهخداچارخم . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) خمهای چهارگانه رنگرزی . چهارخم دکان رنگ رزی که رنگرز رنگهای مختلف را در آنها میریزد : این سه گز خاک و پهنی تو گزی چارخم در دکان رنگرزی .نظامی .
خشت سرخملغتنامه دهخداخشت سرخم . [ خ ِ ت ِ س َ رِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خشتی که بر خم گذارند و دهان خم بدان بندند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ) : شد مدتی که خشت سرخم کتاب ماست موج شراب سرخی سرهای باب ماست .(از آنندراج ).
خم اندرخملغتنامه دهخداخم اندرخم . [ خ َ اَ دَ خ َ ] (ص مرکب ) پیچاپیچ . پیچ درپیچ . (یادداشت بخط مؤلف ) : کمندی بفتراک بر شست خم خم اندرخم و روی کرده دژم . فردوسی .هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو خاست جایگاهش بجز از زلف خم اندرخم نی