رخصلغتنامه دهخدارخص . [ رَ ] (ع ص ) نرم و نازک . گویند: غلام رخص الجسد؛ نازک اندام . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نازک بدن . (یادداشت مؤلف ). بناز پرورده . (مه
رخصلغتنامه دهخدارخص . [ رُ خ َ ] (ع اِ) ج ِ رُخْصة. (ناظم الاطباء) : چون عالمی را بینی به رخص و تأویلات مشغول گردد بدان که از وی هیچ چیزی نیاید. (کشف المحجوب هجویری ). || و نی
رخصلغتنامه دهخدارخص . [رُ ] (ع مص ) ارزان گردیدن نرخ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ارزان شدن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (دهار) (از اقرب الموارد). رخص قیمت ؛ ارزان شدن آن و صفت
رخصةدیکشنری عربی به فارسیاجازه , اذن , رخصت , دستور , پروانه , مرخصي , اجازه دادن , مجاز کردن , روا کردن , نديده گرفتن , جواز
رخصةلغتنامه دهخدارخصة. [ رَ ص َ ] (ع ص ) مؤنث رَخْص . گویند: جاریة رخصة؛ دختر نازک اندام . و اصابع رخصة؛ انگشتان نرم و نازک . ج ، رَخائص (شذوذاً). (از منتهی الارب ) (از آنندراج
رخصةلغتنامه دهخدارخصة. [رُ ص َ ] (ع اِ) یا رُخُصَة. نوبت شرب آب . ج ، رُخَص ،رخصات . (ناظم الاطباء). نوبت آب . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) آسانی و فراخی در کاری . (ناظم الاطبا
vowدیکشنری انگلیسی به فارسیوعده، نذر، قول، عهد، سوگند، پیمان، میثاق، سوگند ملایم، میعاد، شرط، سوگند خوردن، عهد کردن
رخصةلغتنامه دهخدارخصة. [ رَ ص َ ] (ع ص ) مؤنث رَخْص . گویند: جاریة رخصة؛ دختر نازک اندام . و اصابع رخصة؛ انگشتان نرم و نازک . ج ، رَخائص (شذوذاً). (از منتهی الارب ) (از آنندراج
رخصةلغتنامه دهخدارخصة. [رُ ص َ ] (ع اِ) یا رُخُصَة. نوبت شرب آب . ج ، رُخَص ،رخصات . (ناظم الاطباء). نوبت آب . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) آسانی و فراخی در کاری . (ناظم الاطبا
رخصةدیکشنری عربی به فارسیاجازه , اذن , رخصت , دستور , پروانه , مرخصي , اجازه دادن , مجاز کردن , روا کردن , نديده گرفتن , جواز