رخشاندنلغتنامه دهخدارخشاندن . [ رَ / رُ دَ ] (مص ) رخشانیدن . تابانیدن . درخشانیدن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رخشان و رخشانیدن و رخشیدن شود.
رخشانیدنلغتنامه دهخدارخشانیدن . [ رَ /رُ دَ ] (مص ) رخشاندن . درخشانیدن . تاباندن . تابانیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رخشان و رخشاندن شود.
راندنلغتنامه دهخداراندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بد
راندنگویش اصفهانی تکیه ای: beruni طاری: runây(mun) طامه ای: rundan طرقی: rânâymun/ râmâymun کشه ای: râmâymun نطنزی: rundan
رخشانیدنلغتنامه دهخدارخشانیدن . [ رَ /رُ دَ ] (مص ) رخشاندن . درخشانیدن . تاباندن . تابانیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رخشان و رخشاندن شود.
رأراءةلغتنامه دهخدارأراءة. [ رَءْ رَ ءَ] (ع مص ) گرداندن حدقه ٔ چشم و تیز نگریستن . جریری گوید: ثم فتح کریمتیه و رأراء بتوأمیه ؛ یعنی هر دو چشم را جنبانید و آنها را چرخ داد. (ا
لاوسمهلغتنامه دهخدالاوسمه . [ وَ م َ / م ِ ] (اِ) نام نسیجی است : آیا بروی شاهد والا چه خوش زنندمشاطگان جامه ٔ لاوسمه خالها. نظام قاری (دیوان البسه ص 38).گشته ام گرد گلستان و ریاض
راندنلغتنامه دهخداراندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بد