رخشانلغتنامه دهخدارخشان . [ رُ ] (نف ) رَخْشان . رخشا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از برهان ). صفت فاعلی است از رخشیدن با معنی مبالغه در مفهوم فروزان . (از شعو
رخشانلغتنامه دهخدارخشان . [ رَ ] (نف ) رُخْشان . صفت فاعلی حالی از رخشیدن . تابان و روشن و درخشان . (ناظم الاطباء). صفت مشبهه از رخشیدن . (فرهنگ نظام ) : نشسته بر او شهریاری چو م
رخشاندنلغتنامه دهخدارخشاندن . [ رَ / رُ دَ ] (مص ) رخشانیدن . تابانیدن . درخشانیدن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رخشان و رخشانیدن و رخشیدن شود.
رخشانیلغتنامه دهخدارخشانی . [ رَ / رُ ] (حامص ) حالت رخشان . صفت رخشان . رخشندگی . درخشندگی . تابناکی . تابندگی . تلألؤ. لمعان .درخشانی . بریق . براق . (یادداشت مؤلف ) : فروتر
رخشانیدنلغتنامه دهخدارخشانیدن . [ رَ /رُ دَ ] (مص ) رخشاندن . درخشانیدن . تاباندن . تابانیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رخشان و رخشاندن شود.
رخشاندنلغتنامه دهخدارخشاندن . [ رَ / رُ دَ ] (مص ) رخشانیدن . تابانیدن . درخشانیدن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رخشان و رخشانیدن و رخشیدن شود.
رخشانیلغتنامه دهخدارخشانی . [ رَ / رُ ] (حامص ) حالت رخشان . صفت رخشان . رخشندگی . درخشندگی . تابناکی . تابندگی . تلألؤ. لمعان .درخشانی . بریق . براق . (یادداشت مؤلف ) : فروتر
رخشانیدنلغتنامه دهخدارخشانیدن . [ رَ /رُ دَ ] (مص ) رخشاندن . درخشانیدن . تاباندن . تابانیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رخشان و رخشاندن شود.