ریخیزلغتنامه دهخداریخیز. (اِ) چوبی که گاوآهن را بدان نصب کرده و آن رابر خیش بسته زمین را شیار کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). چوب گاوآهن . (از شعوری ج 2 ص 18).
پرخشلغتنامه دهخداپرخش . [ پ َ رَ ] (اِ) پرَخج . پرخچ . فرخچ . فرخج . فرخش . کفل اسب . پشت اسب .(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). کفل و ساغری اسب و استر و غیره . (برهان ). در لغت نامه ٔ منسوب به اسدی آمده است : پرخش کفل باشد. منجیک گوید : راست چو پرخش بچشمم آید
رخشفرهنگ فارسی عمید۱. سرخ و سفید بههمآمیخته.۲. (اسم) آنچه به رنگ سرخ و سفید یا دارای خالهای سرخ باشد.
سرخسلغتنامه دهخداسرخس . [ س َ رَ ] (اِ) نام دارویی است که آن را گیل دارو گویند و آن چوبکی باشد سیاه رنگ ، بر کنار دریای خزر که دریای گیلان باشد یابند و آن دو قسم است : نر و ماده . بجهت دفع کدودانه و امراض دیگر مفید است . (برهان ) (آنندراج ). سرخس ها در منطقه ٔ معتدله بصورت گیاهان بی ساقه اند
سرخسلغتنامه دهخداسرخس . [ س َ رَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش سرخس شهرستان مشهد. دارای 5000 تن سکنه است . آب آن از قنات و رودخانه . محصول آن غلات و بنشن است . از ادارات دولتی بخشداری ، شهرداری ، کلانتری ، کلانتر مرز و اداره ٔ املاک دارد. مجموع نفوس آن <span class
سرخسلغتنامه دهخداسرخس . [ س َ رَ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان مشهد است که در خاور شهرستان و کنار مرز ایران و شوروی واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). شهری است [ به خراسان ] بر راه و اندر میان بیابان نهاده و ایشان را یکی خشک رود است که اندر میان
فلوطرخسلغتنامه دهخدافلوطرخس . [ ف ِ طَ خ ُ ] (اِخ ) این فلوطرخس دیگر است . او راست : کتاب الانهار و خواصها و ما فیها من العجائب و الجبال و غیر ذلک . (ابن الندیم ).
فلوطرخسلغتنامه دهخدافلوطرخس . [ ف ِ طَ خ ُ ] (اِخ ) پلوتارک . (یادداشت مؤلف ). او راست : کتاب الاَّراء الطبیعیة، و تحتوی علی آراء الفلاسفة فی امور الطبیعیات ، و آن پنج مقاله است ، و آن را قسطابن لوقای بعلبکی به عربی ترجمه کرده . دیگر کتاب الی موریالیا فیما دل علیه من مداراة العدو و انتفاع به .