رخانلغتنامه دهخدارخان . [ رُخ ْ خا ] (اِخ ) دهی است به مرو. (منتهی الارب ). قریه ای است در شش فرسخی مرو. (از معجم البلدان ).
رخانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدو رخ؛ دو برجستگی دو طرف صورت؛ گونهها: ◻︎ شب سیاه بدان زلفکان تو مانَد / سپیدروز به پاکی رخان تو مانَد (دقیقی: ۹۷).
رخانیلغتنامه دهخدارخانی . [ ] (اِ) مرواریدی است که تیره و بی آب بود و آنرا جصی نیز خوانند. (جواهرنامه ).
رخانیلغتنامه دهخدارخانی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به رخان که دهی است در شش فرسنگی مرو. (از انساب سمعانی ).
رخانیلغتنامه دهخدارخانی . [ رَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن خطاب رخانی ، مکنی به ابوعبداﷲ. او از عبدان بن محمد و امثال وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
لاله رخانلغتنامه دهخدالاله رخان . [ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) صفت نیکوان . صاحب گونه های سرخ و لاله مانند. خوبروی : دایم دل تو شاد به دیدار نگاری شیرین سخنی نوش لبی لاله رخانی . فرخی
رخانیلغتنامه دهخدارخانی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به رخان که دهی است در شش فرسنگی مرو. (از انساب سمعانی ).
رخانیلغتنامه دهخدارخانی . [ ] (اِ) مرواریدی است که تیره و بی آب بود و آنرا جصی نیز خوانند. (جواهرنامه ).
رخانیلغتنامه دهخدارخانی . [ رَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن خطاب رخانی ، مکنی به ابوعبداﷲ. او از عبدان بن محمد و امثال وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
لاله رخانلغتنامه دهخدالاله رخان . [ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) صفت نیکوان . صاحب گونه های سرخ و لاله مانند. خوبروی : دایم دل تو شاد به دیدار نگاری شیرین سخنی نوش لبی لاله رخانی . فرخی