رحیل کردنلغتنامه دهخدارحیل کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوچ کردن . سفر کردن . رفتن . راهی شدن . روانه شدن : رسید عید همایون و روزه کرد رحیل بجام دار فلک روشنایی قندیل .امیرمعزی .
رحیللغتنامه دهخدارحیل . [ رَ ] (ع اِ)کوچ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ازاقرب الموارد) (آنندراج ). مقابل مقام . (یادداشت مؤلف ). عزیمت . حرکت از جایی به جایی
رحیل زدنلغتنامه دهخدارحیل زدن . [ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) قصد رحیل کردن . سخن از رحیل گفتن : سعدیا تا کی این رحیل زنی محمل از پیش نافرستاده .سعدی .
برداشتنلغتنامه دهخدابرداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) رفع. (ترجمان القرآن ). رفع کردن . بلند کردن . (آنندراج ). نبر. (منتهی الارب ). بالا گرفتن . بر بردن . بالا بردن : الشغر؛ پای بر
رحیل نامهلغتنامه دهخدارحیل نامه . [ رَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتاب رحیل . نامه ای که در آن فرمان رحیل و کوچ کردن باشد. || بکنایه ، دعوت حق .- رحیل نامه خواندن ؛ دعوت حق را اجابت کرد
الرحیللغتنامه دهخداالرحیل . [ اَرْ رَ ] (ع مص )حرکت کردن . کوچ کردن . رجوع به رحیل شود. || (صوت ) اعلام حرکت . ندا زدن برای حرکت : بخندید و گفت الرحیل ای گروه که صبح مرا سر برآمد
رهنمونی کردنلغتنامه دهخدارهنمونی کردن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ک َ دَ ] (مص مرکب ) رهنمایی کردن . راهنمایی کردن . ارشاد. هدایت . (یادداشت مؤلف ) : به آن کس ترا رهنمونی کنیم به هنگام ی