رحم افتادنلغتنامه دهخدارحم افتادن . [ رَ اُ دَ ] (مص مرکب ) رحم آمدن . مهر پیدا کردن : شکارانداز ما را تا کی افتد رحم در خاطررگی داریم و شمشیری سری داریم و فتراکی .سعدی .
بُرقوزنیreamواژههای مصوب فرهنگستانتمیز کردن سطح آسیبدیده یا سوراخشده پیش از تعمیر کردن یا پنچرگیری
رعملغتنامه دهخدارعم . [ رِ ] (ع اِ) پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پیه و چربش . (ناظم الاطباء).- ام رعم ؛ کفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
رعملغتنامه دهخدارعم . [ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار نخیلة. (از معجم البلدان ). کوهی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رعملغتنامه دهخدارعم . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَعام . (ناظم الاطباء). نگهبانی کردن چیزی را. (از اقرب الموارد).
رحملغتنامه دهخدارحم . [ رَ ] (ع اِ) رِحْم . رَحِم . زهدان (و هی مؤنثة). (از ناظم الاطباء). و رجوع به رَحِم و رِحْم شود. || خویشی و قرابت و اسباب آن . ج ، ارحام . (منتهی الارب ). و رجوع به رَحِم و رِحْم شود.
رحملغتنامه دهخدارحم . [ رَ ] (از ع ، اِمص ) مهربانی و عطوفت و شفقت و لرس و غمخواری و نرم دلی . (ناظم الاطباء). مهربانی . (دهار) : رحم خواهی رحم کن بر اشکباررحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.مولوی .خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت <b
رحملغتنامه دهخدارحم . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رحامة. (ناظم الاطباء).و رجوع به رحامة و رَحَم شود. نالیدن شتر از زهدان پس از زه . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد).
رحملغتنامه دهخدارحم . [ رَ ح َ ] (ع مص ) رَحْم . مصدر به معنی رحامة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رَحِمت ْ رَحَماً و رَحْماً؛ یعنی بیمار رَحَم گردید. (منتهی الارب ). و رجوع به رحامة و رَحْم شود.
ذورحملغتنامه دهخداذورحم . [ رَ ح ِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب )قریب . نزدیک . کس . خویش . خویشاوند. ج ، ذوی الارحام .
دل رحملغتنامه دهخدادل رحم . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) دل رحیم . باشفقت . نرم دل . مقابل سخت دل . مقابل سنگدل . آنکه نسبت به دیگران احساس ترحم کند. مهربان . شفیق .
خدائی رحملغتنامه دهخداخدائی رحم . [ خ ُ رَ ] (اِ مرکب ) یک نوع غذائی است که بدرویشان دهند در انجام نذر. (از ناظم الاطباء).
مرحملغتنامه دهخدامرحم . [ م ُ رَح ْ ح َ ] (ع ص ) مهربانی کرده شده . (منتهی الارب ). مرحوم . رحیم . (متن اللغة).