رحراحلغتنامه دهخدارحراح . [ رَ ] (ع ص ) چیز فراخ پهناور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رحرح . رحرحان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فراخ . (منتخب اللغات ) (غیاث الل
رهراهلغتنامه دهخدارهراه . [ رَ ] (ع ص ، اِ) به معنی رهره . (منتهی الارب ). تن نازک سرخ و سپید نازپرورده . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جسم . (آنندراج ). رجوع به رُهروه و رهر
رحرحلغتنامه دهخدارحرح . [ رَ رَ ] (ع ص ) رحراح . چیز فراخ پهناور. (منتهی الارب ). رجوع به رحراح شود.
رحرحانلغتنامه دهخدارحرحان . [ رَ رَ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک عکاظ. (از اقرب الموارد). کوهی است نزدیک عکاظ و در آنجا میان بنی عامر جنگ واقع شده . (منتهی الارب ). زمینی است نزدیک عکا
رحرحةلغتنامه دهخدارحرحة. [ رَ رَ ح َ ] (ع مص ) نرسیدن شخص به تک چیزی که خواهد. || سخن سربسته گفتن وبیان نکردن آن را. || پوشیدن از کسی . (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منت
رحرحلغتنامه دهخدارحرح . [ رَ رَ ] (ع ص ) رحراح . چیز فراخ پهناور. (منتهی الارب ). رجوع به رحراح شود.
پهناورلغتنامه دهخداپهناور. [ پ َ وَ ] (ص مرکب ) بسیارعریض . دارای پهنا، پهنادار. سخت عریض . پرپهنا. عراض . مصفح . (از منتهی الارب ). صلاطح . پهن : مجثئل ؛ پهناور و راست ایستاده .
رحرحانلغتنامه دهخدارحرحان . [ رَ رَ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک عکاظ. (از اقرب الموارد). کوهی است نزدیک عکاظ و در آنجا میان بنی عامر جنگ واقع شده . (منتهی الارب ). زمینی است نزدیک عکا
رحرحةلغتنامه دهخدارحرحة. [ رَ رَ ح َ ] (ع مص ) نرسیدن شخص به تک چیزی که خواهد. || سخن سربسته گفتن وبیان نکردن آن را. || پوشیدن از کسی . (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منت