رجف کردنلغتنامه دهخدارجف کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنبیدن . لرزیدن : رجف کردن زمین ؛ جنبیدن زمین . لرزیدن زمین . بلرزه درآمدن آن : رجف کرد اندر هلاک هر دعی فهم کرد از حق که یا
رج کردنلغتنامه دهخدارج کردن . [ رَ ک َدَ ] (مص مرکب ) به صف نهادن . به صف کردن . به دسته کردن . به ردیف کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مردف ساختن . به راه نهادن . دسته کردن از قبیل
رجم کردنلغتنامه دهخدارجم کردن . [رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . راندن : رجم کن این لعبت شنگرف رادر قلم هم نسخ کش این حرف را. خاقانی .|| دشنام دادن . (ناظم الاطباء). || سنگسار کرد
رجوفلغتنامه دهخدارجوف . [ رُ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَجْف . (ناظم الاطباء). جنبیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).سخت جنبیدن و حرکت کردن . || جنبیدن و لرزیدن زمین . (از اقرب الموار
ارتجاجلغتنامه دهخداارتجاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لرز. لرزه . لرزیدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). زلزال . زلزله . رجف . رجفه . جنبیدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). تزعزع . اضطراب . اهتزاز
لرزیدنلغتنامه دهخدالرزیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) ارتعاد. (تاج المصادر). رعدة. ارتعاش . اهراع . ارتعاص . ارتعاس . تقرقف . مرتعد شدن . تخلج . مصد. تمجمج . شفشفة. رجرجة. (منتهی الارب ).
رج کردنلغتنامه دهخدارج کردن . [ رَ ک َدَ ] (مص مرکب ) به صف نهادن . به صف کردن . به دسته کردن . به ردیف کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مردف ساختن . به راه نهادن . دسته کردن از قبیل
رجم کردنلغتنامه دهخدارجم کردن . [رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . راندن : رجم کن این لعبت شنگرف رادر قلم هم نسخ کش این حرف را. خاقانی .|| دشنام دادن . (ناظم الاطباء). || سنگسار کرد