رجزخوانیلغتنامه دهخدارجزخوانی . [ رَ ج َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خواندن شعر رجز. || دعوی و غالباً به لاف . (یادداشت مرحوم دهخدا).
رجزخوانیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مجاز] خودستایی.۲. [قدیمی] خواندن اشعار به هنگام نبرد جهت مفاخرت؛ عمل رجزخوان.
اعلان جنگفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ن جنگ، رجزخوانی، هماوردخواهی، مبارزطلبی، چالش، تهدید، زورآزمایی، غریو جنگ، جنگافروزی جسارت، گستاخی، شجاعت گردنکشی، عصیان، سرپی