رجرجلغتنامه دهخدارجرج . [ رُ رُ ] (ع اِ) یک نوع گیاهی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گیاهی است . (از اقرب الموارد).
رجرجلغتنامه دهخدارجرج . [ رَ رَ ] (ع ص ) جنبان و لرزان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). لرزان و جنبنده . (از اقرب الموارد).
رجرجلغتنامه دهخدارجرج . [ رِ رِ ] (ع ص ) آنچه مضطرب و جنبان باشد از چیزی . || لعاب . (از اقرب الموارد).
رجرجةلغتنامه دهخدارجرجة. [ رَ رَ ج َ ] (ع مص ) لرزیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جنبان شدن . (دهار). مضطرب و ناتوان شدن . (از اقرب الموارد). || جنباندن . (ناظم ا
رجرجةلغتنامه دهخدارجرجة. [ رِ رِ ج َ ] (ع اِ) باقی آب بر روی لای آمیخته به گل تنک در حوض که از آن نفعی نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث :لاتقوم الساع
رجاجلغتنامه دهخدارجاج . [ رَ ] (ع ص ، اِ) گوسپندان لاغر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ضعیف از مردم و شتر، یقال : قد بکرت محوة بالعجاج قد مرت بق
رجاجةلغتنامه دهخدارجاجة. [ رَ ج َ ] (ع ص ، اِ) واحد الرجاج . (ناظم الاطباء). گوسپندان لاغر. (آنندراج ) (منتهی الارب ). ماده میش لاغر. (مهذب الاسماء): نعجة رجاجة؛ میش ماده ٔ لاغر.
رجرجةلغتنامه دهخدارجرجة. [ رَ رَ ج َ ] (ع مص ) لرزیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جنبان شدن . (دهار). مضطرب و ناتوان شدن . (از اقرب الموارد). || جنباندن . (ناظم ا
رجرجةلغتنامه دهخدارجرجة. [ رِ رِ ج َ ] (ع اِ) باقی آب بر روی لای آمیخته به گل تنک در حوض که از آن نفعی نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث :لاتقوم الساع
لرزیدنلغتنامه دهخدالرزیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) ارتعاد. (تاج المصادر). رعدة. ارتعاش . اهراع . ارتعاص . ارتعاس . تقرقف . مرتعد شدن . تخلج . مصد. تمجمج . شفشفة. رجرجة. (منتهی الارب ).
رجراجةلغتنامه دهخدارجراجة. [ رَ ج َ ] (ع ص ) لرزان از هر چیزی . (ناظم الاطباء): امراءة رجراجة؛ التی یرجرج علیهاالحمها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زن رجراجة؛ زنی که
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مافروخی مکنی به ابوالفتح . مؤلف کتاب محاسن اصفهان او را در زمره ٔ متقدمین اهل ادب اصفهان یاد کند و گوید: استاد ابوالفتح احمدبن