ربطةدیکشنری عربی به فارسیدستمال گردن , کراوات , بند , گره , قيد , الزام , علا قه , رابطه , برابري , تساوي بستن , گره زدن , زدن
بنددیکشنری فارسی به عربیانشوطة , بند , حافظة الاوراق , خندق , رباط , ربطة , سد , غل , فصاحة , فقرة , فک , مظهر , مفصل , مفصلة , مقالة , مقطع شعري
خرقاءلغتنامه دهخداخرقاء. [ خ َ ] (اِخ ) زنی بوده در عرب به حمق مشهور و نام او ربطة بنت سعد است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
راه داشتنلغتنامه دهخداراه داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) اجازه درآمدن داشتن . اجازه ٔ ورود داشتن . اجازه ٔ وصل داشتن . مأذون بودن بدر آمدن . بار داشتن : گو برو و آستین ز خون جگر شوی هرک