رباحلغتنامه دهخدارباح . [ رَ ] (اِخ ) نام شهری است که کافور از آنجا بدست آید. (از اقرب الموارد). این معنی را صاحب منتهی الارب مردود شناخته است . رجوع به منتهی الارب در معنی «نام
رباحلغتنامه دهخدارباح . [ رَ ] (اِخ ) از آزادشدگان بنی جحجبا (جحجبی ̍) و از صحابه است که در واقعه ٔ اُحُدحضور داشته و بنابه روایتی در غزوه ٔ یمامه کشته شده است . (از قاموس الاعل
رباحلغتنامه دهخدارباح . [ رَ ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول و مکنی به ابوعبده از مردم شام بود. پسرش عبده از وی روایت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج 1 قسم 1).
رباحلغتنامه دهخدارباح . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است به اندلس . (آنندراج ) (از متن اللغة). قلعه ای است به اندلس و از آن قلعه است محمدبن سعد لغوی و قاسم بن شارب فقیه و محمدبن یحیی ن
رباحلغتنامه دهخدارباح . [ رَ ] (اِخ ) نام نهری بوده در نزدیکی نهر ریگستان و شهر بخارا در عهدرودکی ، و نزدیک هزار بستان و کاخ را بجز اراضی سیراب میکرد. رجوع به احوال و اشعار رودک
رباهلغتنامه دهخدارباه . [ رُ ] (اِ) روباه . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 26). مخفف روباه است . رجوع به روباه شود.
رباح بن حارثلغتنامه دهخدارباح بن حارث . [ رَ ح ِ ن ِ رِ ] (اِخ ) ابن عاد عوص بن ارم بنی سام . به روایت خواندمیر جد پدر هود پیغمبر بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 33 شود.
رباح بن ربیعلغتنامه دهخدارباح بن ربیع. [ رَ ح ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) یا رباح بن الربیع الاسیدی . صحابی است ، یا ریاح است . (منتهی الارب ). برادر کاتب حنظلةبن الربیع. از صحابه است که بعدها در
رباح بن قصیر لخمیلغتنامه دهخدارباح بن قصیر لخمی . [ رِ ح ِ ن ِ ق َ رِل َ ] (اِخ ) از مردم شام بود. درک خدمت حضرت رسول نکرد ولی در عهد ابوبکر اسلام آورد. (از قاموس الاعلام ترکی ) (الاصابة ج 1
رباح بن معترفلغتنامه دهخدارباح بن معترف . [ رَح ِ ن ِ م ُ ت َ رِ ] (اِخ ) قرشی قهری . از صحابه ٔ حضرت رسول بود و در روز فتح مکه اسلام آورد. وی در تجارت شریک عبدالرحمان بن عوف که از عشره
رباحیلغتنامه دهخدارباحی . [ رَ ] (ص نسبی ) کافوری که بشهر رباح منسوب است . (از اقرب الموارد). نوعی از کافور. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اینکه میگویند رباح نام م
رباح بن حارثلغتنامه دهخدارباح بن حارث . [ رَ ح ِ ن ِ رِ ] (اِخ ) ابن عاد عوص بن ارم بنی سام . به روایت خواندمیر جد پدر هود پیغمبر بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 33 شود.
رباح بن ربیعلغتنامه دهخدارباح بن ربیع. [ رَ ح ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) یا رباح بن الربیع الاسیدی . صحابی است ، یا ریاح است . (منتهی الارب ). برادر کاتب حنظلةبن الربیع. از صحابه است که بعدها در
رباح بن قصیر لخمیلغتنامه دهخدارباح بن قصیر لخمی . [ رِ ح ِ ن ِ ق َ رِل َ ] (اِخ ) از مردم شام بود. درک خدمت حضرت رسول نکرد ولی در عهد ابوبکر اسلام آورد. (از قاموس الاعلام ترکی ) (الاصابة ج 1
رباح بن معترفلغتنامه دهخدارباح بن معترف . [ رَح ِ ن ِ م ُ ت َ رِ ] (اِخ ) قرشی قهری . از صحابه ٔ حضرت رسول بود و در روز فتح مکه اسلام آورد. وی در تجارت شریک عبدالرحمان بن عوف که از عشره
رباحیلغتنامه دهخدارباحی . [ رَ ] (ص نسبی ) کافوری که بشهر رباح منسوب است . (از اقرب الموارد). نوعی از کافور. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اینکه میگویند رباح نام م