رأیلغتنامه دهخدارأی . [ رَءْی ْ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی و در فارسی غالباً بصورت رای بکار رود. رجوع به رای در تمام معانی شود. || اندیشه و تدبیر. (از فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء)
رأیلغتنامه دهخدارأی . [ رَءْی ْ ] (ع مص ) دیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). دیدن با چشم . (از المنجد) (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء). حاصل مصدر است از رؤیا
اعتراضلغتنامه دهخدااعتراض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آفت رسیدن به زن از جن یا بیماری که مانع از وطی آن گردد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یقال : اعترض من امرأته ، با صیغه ٔ مجهول ؛ ی
غیابیلغتنامه دهخداغیابی . (ص نسبی ) مقابل حضوری . منسوب به غیاب . آنچه در غیاب کسی گویند یا کنند. رجوع به غِیاب شود.- حکم غیابی ؛ (اصطلاح حقوق ) حکمی است که درباره ٔ یکی از اصحا
حضوریلغتنامه دهخداحضوری . [ ح ُ ] (ص نسبی ) مقابل غیابی .- تلگراف حضوری ؛ که مخاطِب و مخاطَب هر دو در تلگرافخانه باشند.- طبخ حضوری ؛ نوعی تفنن شکمخوارگان از شاهان و اعیان رجال ک
حکمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده١. فرمان؛ امر.٢. (حقوق) رٲی صادر شده از سوی دادگاه یا قاضی: حکم اعدام.۳. نوعی بازی ورق.۴. (ریاضی) نتیجۀ حاصل از یک فرض.۵. [قدیمی] قضا؛ سرنوشت.۶. [قدیمی] = حکمیت