رایقلغتنامه دهخدارایق . [ ی ِ ] (ع ص ) رائق . اسم فاعل از ریشه ٔ «روق ».آب جاری و صاف . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || هر چیز صاف و لطیف . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خالص و بی
رعیقلغتنامه دهخدارعیق . [ رَ ] (ع مص ) شنیدن آواز شکم ستور وقت دویدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شنیدن آواز نره ٔ ستور چون در غلاف خود بجنبد. (ناظم الاطباء).بانگ قضیب
رایغلغتنامه دهخدارایغ. [ ی ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از ریشه ٔ «روغ ». رائغ. راه مایل و کژ. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || کسی که در پنهانی گریزد.
رایقاتلغتنامه دهخدارایقات . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رایقة. خوب . شگفت انگیز. جالب توجه : و به رایقات مواعید او مستظهر گردانید. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
رایقةلغتنامه دهخدارایقة. [ ی ِ ق َ ] (اِخ ) شهری است بزرگ و خرم از جزیره و به رقه پیوسته بر کران فرات نهاده ، حرب صفین اندر حدود او بوده است از آن سوی رود. (حدود العالم ).
رایقاتلغتنامه دهخدارایقات . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رایقة. خوب . شگفت انگیز. جالب توجه : و به رایقات مواعید او مستظهر گردانید. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
رایقةلغتنامه دهخدارایقة. [ ی ِ ق َ ] (اِخ ) شهری است بزرگ و خرم از جزیره و به رقه پیوسته بر کران فرات نهاده ، حرب صفین اندر حدود او بوده است از آن سوی رود. (حدود العالم ).
بهاءالدینلغتنامه دهخدابهاءالدین . [ب َ ئُدْ دی ] (اِخ ) محمدالاوشی . مذکری خوش گوی و پیری جوان طبع و فصیحی لطیفه پرداز بود. پیوسته در مخاطبه ٔخود گفتی : ای بهای اوشی تو بهای اوشی و ه
کاتبلغتنامه دهخداکاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) فریدالدین . مؤلف لباب الالباب آرد: الاجل فخرالکتاب فریدالدین الکاتب از افاضل کتاب و اماثل جهان و آثار فضل او در عالم پدید و ذات او در فنو