پیرانهلغتنامه دهخداپیرانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به پیر. چون پیر : کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر اوزلف پیرانه و خال رخ برنا بینند. خاقانی .پیرانه گریست بر جوانیش خون ریخت ب
رانهلغتنامه دهخدارانه . (ص نسبی ، اِ) شلوار و جامه ای که بر ران پوشند. (از شعوری ج 2 ورق 14). شلوار. (ناظم الاطباء).
رانهلغتنامه دهخدارانه . [ ن َ ] (اِخ ) شهری بوده بناکرده ٔ حارث بن قیس (حارث الرایش ) ملقب و معروف به تبع اول ازسلاطین یمن . (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 92).
رانهلغتنامه دهخدارانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) رانا. رانه ظاهراً همان راناست که بلغت هندی لقب شاهزادگان راجگانست . (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 325). راجه . (ناظم الاطباء) :
رانهلغتنامه دهخدارانه . [ ن َ / ن ِ ] (نف ، اِ) از این کلمه که مرکب از مفرد امر حاضر راندن است + هاء، علامت اسم آلت ، چون کلمه ٔ مناسبی بر سر آن افزایند میتوان اسم آلت ساخت . (یادداشت مؤلف ).
خدای رایانهcomputer guruواژههای مصوب فرهنگستانشخص صاحب صلاحیت و توانا در زمینه فنّاوری رایانه و محاسبات رایانهای
خصومت جنسگرایانهsexist hostilityواژههای مصوب فرهنگستانتحقیر یا خوار شمردن کسی تنها بهدلیل جنسیت او