راوهلغتنامه دهخداراوه . [ وُه ْ ] (اِ) ناله و زاری . (از شعوری ج 2 ورق 14) : کند راوه بهر شام و سحرگاه نمیگیرد بسویش گوش آن ماه . میرنظمی (از شعوری ).آیا مصحف لابه نیست ؟ بهر حا
راوهلغتنامه دهخداراوه . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشت گدار بخش حومه ٔ شهرستان محلات ، واقع در 42هزارگزی شمال محلات و 11هزارگزی باختری راه شوسه ٔ قم باصفهان . این ده در جلگ
راحةدیکشنری عربی به فارسیراحت , اسودگي , اسايش , مايه تسلي , دلداري دادن (به) , اسايش دادن , راحتي , تسهيلا ت , حق ارتفاقي , راحت شدن از درد , منزل , تن اسايي , فرصت , مجال , وقت کافي ,
طایلغتنامه دهخداطای . (اِخ ) دهی از دهستان راوه رود بخش کامیاران شهرستان سنندج ، واقع در 38هزارگزی شمال باختر کامیاران و 2هزارگزی هندیمن . کوهستانی و سردسیر است با 1532تن سکنه
خرمابانلغتنامه دهخداخرمابان . [ خ ُ ] (اِخ ) نام مزرعه ای بوده است از راوه از دیهای آنار. (از تاریخ قم ص 137).
هانیلغتنامه دهخداهانی . (اِخ ) ابن توبةبن سحیم بن مرة، معروف به الشویعر الحنفی . از شعرای اسلامی است . درباره ٔ ضحاک بن قیس گوید:اذا شمر الضحاک للحرب شبهاغلام غذتة للحروب ربائبه
زلفةلغتنامه دهخدازلفة. [ زُ ف َ ] (ع اِ) کاسه و پنگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کرانه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). |