راوقلغتنامه دهخداراوق . [ وَ ] (معرب ، اِ) راوک . راووق . پالونه . پاتیله . خنور.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مأخوذ از پارسی «راوک ». (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث ال
راوقفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ظرفی که در آن شراب را صاف میکردند؛ پالونه؛ راوک.۲. جام شراب؛ قدح.۳. [مجاز] شراب زلال و بیدُرد.۴. (صفت) [مجاز] زلال.
راوغلغتنامه دهخداراوغ . [ وِ ] (ع ص ) از رَوغ . فریبنده و حیله گر. (از منتخب اللغات ) (از غیاث اللغات ).
راوق گریلغتنامه دهخداراوق گری . [وَ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل راوق گر. صافی گری . عمل صاف کننده . عمل تصفیه کننده . عمل پالاینده . عمل پالایشگر. داروسازی . || عمل تصفیه . پالایش : سوم
راوق صیدنانیلغتنامه دهخداراوق صیدنانی . [ وَ ق ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن حسن حاسب منجم صیدنانی . او راست : کتاب الصیدنه . (از الفهرست ابن ندیم ). و ظاهراً لقب راوق نیز بمعنی تصفیه کننده و دارو
راوق گرلغتنامه دهخداراوق گر. [ وَ گ َ ] (ص مرکب ) پالایشگر. پالاینده . تصفیه کننده . صافی گر. || داروگر. و نام راوق صیدنانی از آن است .
راوق کردنلغتنامه دهخداراوق کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صاف کردن . پالودن . تصفیه . صاف کردن شراب بوسیله ٔ پالونه : مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته تا بمن راوق کند مژگان می پا
راوق افشانلغتنامه دهخداراوق افشان . [ وَ اَ ] (نف مرکب ) مخفف راوق افشاننده . باده ریز. آنکه شراب را بجام ریزد. ساقی : الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک زانکه چشم از اشک میگون را
راوق گریلغتنامه دهخداراوق گری . [وَ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل راوق گر. صافی گری . عمل صاف کننده . عمل تصفیه کننده . عمل پالاینده . عمل پالایشگر. داروسازی . || عمل تصفیه . پالایش : سوم
راوق صیدنانیلغتنامه دهخداراوق صیدنانی . [ وَ ق ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن حسن حاسب منجم صیدنانی . او راست : کتاب الصیدنه . (از الفهرست ابن ندیم ). و ظاهراً لقب راوق نیز بمعنی تصفیه کننده و دارو
راوق گرلغتنامه دهخداراوق گر. [ وَ گ َ ] (ص مرکب ) پالایشگر. پالاینده . تصفیه کننده . صافی گر. || داروگر. و نام راوق صیدنانی از آن است .
راوق کردنلغتنامه دهخداراوق کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صاف کردن . پالودن . تصفیه . صاف کردن شراب بوسیله ٔ پالونه : مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته تا بمن راوق کند مژگان می پا
راوق افشانلغتنامه دهخداراوق افشان . [ وَ اَ ] (نف مرکب ) مخفف راوق افشاننده . باده ریز. آنکه شراب را بجام ریزد. ساقی : الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک زانکه چشم از اشک میگون را