راوشلغتنامه دهخداراوش . [ وَ ] (اِخ ) کوکب مشتری را گویند. (برهان ). صاحب برهان گویدبمعنی ستاره ٔ مشتری است و چنین نیست و زاؤش است بروزن خاموش و در همه ٔ کتب لغت هم چنین آمده و
راوشفرهنگ نامها(تلفظ: rāvaš) (یونانی) زاوش یا زواش به معنی مشتری ؛ این کلمه اصلاً یونانی میباشد و از ' زوس ' zeus (خدای بزرگ) مشتق شده است. (راوش مصحفِ زاوش میباشد) ← زاوش .
رعوشلغتنامه دهخدارعوش . [ رَ ] (ع ص ) ماده شتر سرلرزان از کلانسالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
راشفرهنگ انتشارات معین(اِ.) 1 - تودة غلة پاک شده . 2 - انبار غله . 3 - نام درختی جنگلی که چوب بسیار محکمی دارد و در کوهستان های شمال ایران می روید.
راشافرهنگ نامها(تلفظ: rāšā) (راش = گیاهی درختی + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به راش ؛ (به مجاز) سرسبز و خرم و با طراوت ؛ به علاوه راهِ شادی .
زاوشفرهنگ نامها(تلفظ: zāvoš) (یونانی) نام ستارهی مشتری ، زاوش ، مشتری ، به قولی از کلمهی یونانی زوس zeus (خدای بزرگ) مشتق باشد . + ن.ک. راوش .
کاتبی ترشیزیلغتنامه دهخداکاتبی ترشیزی . [ ت ِ ی ِ ت ُ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ ملقب به شمس الدین . دولتشاه سمرقندی در طبقه ٔ ششم از تذکره ٔ خود احوال او را ذیل عنوان «قدوةالفضلاء و اُسوةال
راشافرهنگ نامها(تلفظ: rāšā) (راش = گیاهی درختی + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به راش ؛ (به مجاز) سرسبز و خرم و با طراوت ؛ به علاوه راهِ شادی .