راوخلغتنامه دهخداراوخ . [ وَ ] (اِخ ) نام دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، واقع در 12500گزی شمال صفی آباد و هفت هزارگزی خاوری راه اتومبیلرو صفی آباد به بام . ا
راخاللغتنامه دهخداراخال . (اِخ ) شهری در یهودا که داود پاره ای از غنایم خود را به آنجا گسیل فرمود. ولی محل آن معلوم نیست . (از قاموس کتاب مقدس ).
راخلغتنامه دهخداراخ . (اِ) غم و اندوه . (آنندراج ) : دو گوشش بخنجرش سوراخ کرددل گرد توران پر از راخ کرد.فردوسی (شاهنامه بروخیم ج 5 ص 166).|| ظن و گمان . (شعوری ورق 4 ج 2). رای
روشنکلغتنامه دهخداروشنک .[ رَ ش َ ن َ ] (اِخ ) دختر دارا. (خمسه ٔ نظامی حواشی ج 4). نام دختر دارا است که اسکندر بموجب وصیت دارا او را به عقد نکاح خود درآورد. (برهان ) (از انجمن آ
راخاللغتنامه دهخداراخال . (اِخ ) شهری در یهودا که داود پاره ای از غنایم خود را به آنجا گسیل فرمود. ولی محل آن معلوم نیست . (از قاموس کتاب مقدس ).
راخلغتنامه دهخداراخ . (اِ) غم و اندوه . (آنندراج ) : دو گوشش بخنجرش سوراخ کرددل گرد توران پر از راخ کرد.فردوسی (شاهنامه بروخیم ج 5 ص 166).|| ظن و گمان . (شعوری ورق 4 ج 2). رای