راه جستنلغتنامه دهخداراه جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) جویای طریق شدن . در صددپیدا کردن راه برآمدن . جستجو کردن راه : بدست چپ و پای کردی شناه بدیگر ز دشمن همی جست راه . فردوسی .سپه
استلحاملغتنامه دهخدااستلحام . [ اِ ت ِ ](ع مص ) راه جستن . || در پی راه فراخ تر رفتن . || فراخ شدن راه . || کشته شدن . یقال : استلحم الرجل ؛ یعنی کشته شد. (منتهی الارب ). || فراگرف
راهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفتوآمد کنند؛ محل عبور؛ گذرگاه؛ جاده.۲. قاعدهوقانون.۳. رسموروش.٤. کرّت و مرتبه.٥. (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ.٦. (موسیقی)
جستنلغتنامه دهخداجستن . [ ج َ ت َ ] (مص ) رها شدن . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رهائی یافتن . رَستن . (ناظم الاطباء). خلاص شدن : ز بددست ضحاک تازی ببست به مردی ز چنگ
جستنلغتنامه دهخداجستن . [ ج ُ ت َ ] (مص ) یافتن . (بهارعجم ) (آنندراج ) (برهان ). یافتن و پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). یافتن و گم کرده را پیدا کردن . (ناظم الاطباء). در تداو